32

1K 164 167
                                    

ببینین مامی اومده 😘😍

چطورین بیبیا امتحانا چطور میگذره؟

ممنون از کامنت های پارت های قبل خیلی خیلی ممنون بیبیا.😍😍😍😍😍😍😍😍🥰🥰🥰🥰🥰

اینم یه پارت دیگه
از پارتای😎😎😎😎😎😎
 
بزن بریم

◇◇◇◇◇◇◇◇◇

ساعت 1:15 شب رو نشون میداد.

کریس به جیمینی  که خیلی سخت مشغول مطالعه کتاب بود نزدیک شد.

کریس: جیمین شی بهتر نیس استراحت کنی.. کافیه دیکه اگه چیزیت بشه تهیونگ زندم نمیزاره اوکی،  هنوز ارزو دارم واسه ادامه زندگی.

جیمین لبخند خسته ای به لب اورد و دستی به چشماش کشید که حالا غیر از نوشته های کتاب باقیه اطراف رو تار میدید.

جیمین: چیزیم نمیشه من یه الهه ماهم.
و بعد چشمک شوخی به کریس زد. الفا از اینکه حال جیمین تا الان خوب بود.

خوشحال بود چون حال بد امگا رو دیده بود و وقتی تهیونگ اون اطراف نباشه فکر به حال بد امگا ترسناک میشود.

کریس: به هر حال کار از محکم کاری عیب بر نمیداره...پاشو برو بخواب تاعو برات اتاق اماده کرده.

جیمین اما مخالفت کرد: فقط چند صفحه مونده یه شب سختی چیزی نمیشه تازه من از مطالعه کتاب لذت میبرم.

کریس به سقف نگاه کرد : چرا باید همسر تهیونگ مثل خودش لج باز و یه دنده باشه؟

جیمین خندید و گفت: شاید چون کمال همنشینی اثر میکنه.

کریس: خوب کاملا قانع کننده بود...تاعوووو عزیزممم.

الفا با داد بلندی تاعو رو صدا زد که پسر سریع خودشو رسوند.: چی شده؟

کریس وقتی ترس تاعو رو دید تعجب کرد: چیزی نشده فقط صدات کردم.

تاعو: چرا داد میزنی ؟

کریس: چون بشنوی.

تاعو با چشمای ریز شده به الفا نگاه کرد: شنیدم اما ترسم چانیش شد.

کریس لبخندی متاسف زد: ببخشید.

تاعو: ایرادی نداره چی شده؟

کریس به جیمینی که بازم سرش تو کتاب بود اشاره کرد: راضیش کن بره استراحت کنه چون اصلا از چشمای عصبانیه تهیونگ وقتی عاملشون منم خوشم نمیاد .

تاعو به قیافه ملتمس کریس خندید و روبه جیمین گفت: راست میگه بهتره تمومش کنی ساعتو ببین تو از ظهر تا الان داری میخونیش حتی سر میز شام هم مشغول مطالعه بودی.

جیمین دوخط اخر رو سریع از نگاه گذروند و کتاب رو اروم بست: تموم شد.

تاعو و کریس هردو با تعجب به امگا خیره شدن باورشون نمیشود اون پسر.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now