ببینین مامی امروز حسابی امتحانشو بد داده🤣🤣🤣 و اومده براتون آپ کنه هورااااااا.
بریم ببینیم چی شده؟ چی میشه؟ چه خواهد شد؟😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎
لاو یو بیبیا
◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
اونقدر به زمین چنگ انداخت که ناخون هاش زخم شدن اما با دیدن خون دستش فکری به سرش زد.
اگه تا الان ذهن الفاش روشن باشه چی؟ اگه بتونه درد اومگاشو حس کنه چی ؟
بدون اتلاف وقت انگشتاشو با تمام توان روی خاک کشید درد و گرمیه خون رو حس میکرد.
خانوم پارک با دیدن پسرش سریع سمتش رفت. جیمین داشت کنترلشو از دست میداد.
غرید تا پسرش رو منصرف کنه اما جیمین دوباره با لجاجت ناخون هاشو روی خاک درشت کشید.جیمین: زود باش...لطفا الفا.
که ناگهان صدای بم الفاش تو پرتو های ذهنش اِکو شد.
"تهیونگ: به خودت اسیب نزن"
شنید، اومگا شنید، و دوباره موج دیگه ای رو از رایحه الفاش حس کرد.
اما چرا دقیقا جایی که بود ؟
جیمین: من این..جام تو..کجایی اخه.. یعنی چی؟
اما وقتی چشمش به چیزی جز خاک و برف قرمز شده زیر انگشتاش خورد دستاشو روی زمین تکون داد.
همه اومدن سمتش تا نگهش دارن اما با دیدن فلز توسی رنگی شروع کردن به پس زدن خاک.
فلز سرد بود. خیلی خیلی سرد طوری که حتی از فضای سرد زمستونی هم بیشتر.
طولی نکشید در کشویی قفل شده ای نمایان شود.
نامجون محکم به در ضربه زد هر بار محکم تر تا اینکه قفل در کج شد .
با تلاش چهار الفا در فلزی باز شد و سرمای بدی به خزشون برخورد کرد .
جیمین: رایحه تهیونگ، الفام اونجاست ...اونجاست برید کنار.
جیمین همه رو هل داد و با قدرتش تهیونگ و کریس رو با دقت از اون اتاق با ارتفاع ۵ متری بیرون کشید.
هردو بیهوش بودن تاعو سمت کریس و جیمین سمت تهیونگ رفت.
بدن الفاش یخ زده بود. از سرمای زیاد به کالبد انسانی برگشته بودن و این میتونست برای بدنش های نصبتا لختشون مرگ آور باشه .
لبای تهیونگ کبود بود و پوستش یخ زده. اشکای جیمین دیدشو تار میکرد. دیدن الفاش توی اون وضعیت باعث میشود احساس مرگ کنه.
خم شد و بلافاصله تهیونگو مارک کرد سرما حتی از طریق دندون های نیش اومگا لرزوندش.
جیمین جدا شود و جریان انرژی رو توی بدن الفاش و کریس به کار انداخت.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧
Non-Fiction(اتمام یافته ) . . "... پارک جیمین اومگای، زیبایی که با یکی دیگه از تصمیمات پدرش با پسر دوم خانواده کیم، کیم تهیونگ ازدواج میکنه. و به طرز عجیبی بی اون دو و گرگ هاشون پیوندی قوی شکل میگیره..... و هیچ کسی نمیدونه وعده این عشق و دلبستگی یک حکم تاریخی...