38

1K 175 104
                                    


سلام سلام بیبای من

مامی ساعت ۱۲ شب در حال ویرایش
میدونم کمه اما واقعا بین کارام همین قدر تونستم بنویسم ببخشییید.

بیاین بخونیم.
این پارت بین اشپزی و دوبار سوختن مامی نوشته شده با عشق برا بیبیا. 🥰😘

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

امگای ماه بعد اینکه از اشپزخونه مجلل خارج شد متوجه کارش شده بود.

و در کسری از ثانیه سندروم خجالتش بالا زده بود.

جیمین: اه جیمین افرین افرین دفعه بعد حتما یه مَکم به لباش بزن بیشتر آب شی بری تو زمین اه لعنتی کاش تو افوق محو بشی این چه کاری بود.

(ما که خوشمون اومد بیبیا شما چی؟ مشکلی دارین؟)

با رسیدن به اتاقی که جین اونجا بود سرزنش کردن خودشو متوقف کرد.

آه کلافه ای کشید و بعد از در زدن وارد شد.

جیمین: من اومدممم

جین با کتو شلوار سفید رنگ خوش دوختی که تنش بود برگشت و به همسر برادرش نگاه کرد.

میکاپ ساده و زیبای جین و همین طور موهای فندوقی که به تازگی رنگ شده بودن زیبایی مرد رو چندین برابر میکرد.

جیمین: اووو خیلی خیلی خوشگل شدی هیونگ نامجون حتما دهنش وا میمونه.

جین لبخندی زد و جیمین رو در اغوش گرفت.

جین: استرس دارم.

جیمین با شیطنت دستاشو روی کمر جین گذاشت: برای چی؟ نکنه واسه اتفاقات آخر شب توی خونتونه؟

جین با اعتراض از اغوش الهه ماه برون اومد: هی همنشینی با اون شوهر لوست روت تاثیر گذاشته ها.

جیمین به خنده افتاد : به الفام چیزی نگو.

جین چشماشو ریز کرد و به جیمین خیره شد : نه واقعا کمال همنشینی روت اثر کرده.. به الفام چیزی نگووو..اااا.

جین عدای جیمینو در اورد که باعث خنده هر دوشون شد.

صدای لبخند هاشون از شادی بهترین ملودی برای اون جَو بود.

.
.
.
.

جین: بله قبول میکنم.

با جواب جین همه سالن با صدای دست و جیغ مهمونا پر شد.

پسرِ اول اقای کیم هم ازدواج کرد.  دقیقا همون طور که زندگی براش تدارک دیده بود.

همه تک به تک تبریک میگفتن و شور شادی زیادی اون بین بود.

نامجون بوسه ای روی لبای همسرش زد هرچند میخواست طولانی تر باشه اما به همون چند ثانیه اکتفا کرد حداقل فعلا.

(اره اره فعلا ای شیطووون)

جیمین و تهیونگ همراه بک و چان سر یه میز نشسته بودن .

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now