40

1.1K 175 80
                                    


ببینم کیا دلشون برای سرزدن های یهویی مامی تنگ شده؟

اصلا کیا انتظار نداشتن مامی به این زودی آپ کنه؟

خدمت بیبیام پارتی پر از ........)

جای خالی رو پرکنید......

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

با افکار شیطانی که توی سرش داشت با یه دست الفاش بازی میکرد.

چانیول که سکوت بک رو دیده بود نگران پرسید: بکهیونم خوبی؟ چرا ساکتی؟

بکهیون: اممم هیچی.

چان نگاهشو کوتاه از جاده گرفت و به بک داد : مطمعن باشم؟

بکهیون لبخند زیبایی زد و خودشو بالا کشید تا گونه چان رو ببوسه.

بکهیون: اره همسر جذابم خوبم.

بلخره ماشین جلوی خونه کوچیک و قشنگشون ایستاد.

با هم پیاده شدن اما وقتی چان میخواست بره و دست اومگاشو بگیره .

پسر با نگاه بازی گوشانه ای سمت خونه دوید و تند تند با کلید در رو باز کرد.

چانیول: بکهیونا چیکار میکنی عزیزم؟

الفا ماتو مبهوت ایستاد بود و به دست دراز شدش خیره بود.

( آخی بچم میخواست بغل کنه ولی دیگه کلیشه ای میشه یه روش جدید😎)

بکهیون وقتی داشت وارد خونه می‌شود بلند داد زد: الفا ازارییییی.

چانیول: جااااان؟

و بعد با عجله سمت در دوید تا بسته نشده.
وارد خونه شد اما بکهیون نبود خونه کاملا توی سکوت و تاریکی بود.

تکخندی زد اومگاش رسما بازیش گرفته بود.

چانیول: بکهیونااا همسر خوشگلم کجایی؟ واقعا میخوای بازی کنیم؟

طولی نکشید صدای بکهیون وقتی دوباره داشت میدوید بلند شد.

بکهیون: ارههههه گیرم بنداز پایان بازی اعلام میشه کاماااان.

چانیول به خنده افتاده بود. بکهیون بازیگوش و بیش از حد سرحال بود و این باعث میشود الفا هیچ وقت نتونه روی روتین بیوفته.

کتشو از تنش در اورد و روی مبل گذاشت: باشه بکی دقیقا شب ازدواجمون بازی قایمباشکو انجام میدیم.

الفا سمت حیاط رفت که مطمعن بود بک اون سمت رفته خونه ای که تدارک دیده بودن کاملا طبق خواسته بک بود یه خونه نه چندان بزرگ و متوسط که تمام تم رنگیش سفیدو توسی بود.

اما حیاط خونه بزرگ بود و بک میتونست به راحتی الفاشو دنبال خودش بکشه.

چانیول گیج وسط حیاط ایستاد و اطرافو نگاه میکرد.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now