سلام سلام
چطور مطورین؟خیلی خسته بودم بیبیای من هنوزم خستم اما خوب میدونم درک میکنین
یه خستگی روحی ....
خدمت شما
◇◇◇◇◇◇◇
جیمین: بیا بغل پاپا .
ته مینو بغل کرد و بعد مرتب کردن لباس سرهمیه قهوه ایش رو به روی اینه ایستاد.
جیمین: اووووو پسرم چه قهوه ای بهش میاد دقیقا مثل اپا تهیونگیش.
به تهیونگ و ته هو که هنوز خواب بودم نگاه کرد.
ساعت پنج صبح وقتی ته هو و ته مین بیدار شدن با دوباره خوابیدنشون ته هو رو کنار تهیونگ گذاشته بود.
و هنوز پدر پسری خواب بودن.
به ته مین نگاهی انداخت.
جیمین: داداشت که اومگاست ولی پدر الفات چرا تنبل شده!
ته مین فقط در جواب سِک سِکه کرد. جیمین از کیوتی ته مین شونه شو بوسید و دستشو اروم روی کمرش حرکت میداد.
و سمت در رفت فعلا میزاشت اون دوتا بخوابن و خودش میرفت پایین .
تا صبحونه بخوره البته که امروز، روزه تعطیل بود و ترجیحا تهیونگ دلش نمیخواست به این زودی بیدار شه.و بهتر بود به یه سری کارای شرکت برسه به تازگی دوتا از سهام دارای شرکت بر اثر تصادف جون خودشونو از دست داده بودن .
پس تهیونگ و جیمین باید برای مراسم و عدای احترام میرفتن..
.
.همراه ته مین وارد اشپزخونه شد که همه خدمه با لبخند برگشتن و صبح بخیر گفتن.
جیمین: صبح همگی بخیر.
لیا که یکی از خدمه ها بود با ذوق جلو اومد.: وایی اقای کیم میتونم ته مینو بغل کنم.
جیمین لبخندی به هیجان لیا زد و اروم ته مینو تو بغلش گذاشت نه تنها لیا بلکه همه خدمه مراقب بچه هاش بودن و ازشون مراقبت میکردن و این باعث میشود احساس امنیت کنه.
خانوم چوی: بیا بشین پسرم برات صبحونه بیارم.
جیمین: نه خانوم چوی شما به باقی کارا برسین من خودم انجام میدم.
خانوم چوی که میدونست جیمین هیچ وقت در رابطه با این موضوع کوتاه نمیاد فقط تایید کرد : باشه پسرم .
.
.
.هنوز پدرو پسر عمیقا توی دنیای خواب غرق بودن.
سانا یکی از خدمه عمارت بود.
که برای عوض کردن جعبه دستمال اتاق هارو چک میکرد .در زد و وقتی جوابی نگرفت وارد اتاق تهیونگ و جیمین شد .
سانا: اوه الفا خوابن .
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧
Non-Fiction(اتمام یافته ) . . "... پارک جیمین اومگای، زیبایی که با یکی دیگه از تصمیمات پدرش با پسر دوم خانواده کیم، کیم تهیونگ ازدواج میکنه. و به طرز عجیبی بی اون دو و گرگ هاشون پیوندی قوی شکل میگیره..... و هیچ کسی نمیدونه وعده این عشق و دلبستگی یک حکم تاریخی...