🍉28

1.2K 179 51
                                    

اول از همه یلداتون مباااااارک. 🥳🍉🥳
چیه فک کردین مامی بچه هاشو فراموش کرده🧐
نچ نچ نچ خیلی بده.

خوب دیگه بزن بریم واسه خوندن.

◇◇◇◇◇◇◇

چانیول : امگامو بهم بده تهیونگ.

تهیونگ میدونست دیر یا زود چانیول میاد سراغ بکهیون میدونست چون چانیول همیشه نفرتشو به حسی که به بکهیون داشت متحمل میکرد.

اما حالا چی؟

اما موضوع این بود اعتماد کردن به این الفا داغون کار درستی بود؟

تهیونگ هیومین رو از بغلش پایین اورد وسمت چانیول رفت. روبه روی چانیول ایستاد و عمیق به چشماش نگاه کرد.

تهیونگ: چطور بهت اعتماد کنم؟

چانیول عصبی و خسته یقه تهیونگو گرفت: اعتماد! مگه همینو نمیخواستی هان؟ پس بهم بدش.

بقیه با نگرانی نگاه میکردن اما بخاطر بالا اومدن دست تهیونگ که هیچ کاری نکنن جلو نمیرفتن.

تهیونگ: اون یه اسباب بازی نیست که میگی بهت بدمش.

چانیول : چیکار کنم لعنتی چیکار کنم که اعتماد کنی؟.

سکوت مدتی همه جارو در بر گرفت و فقط صدای هق هق بکهیون توی بغل جیمین شنیده میشود.

چانیول نگاهی به بک انداخت که تمام بدنش لرزید متوجه دلیلش نبود حتی یک درصد.

تهیونگ همچنان سعی میکرد نگاه چانیولو بخونه اما موفق نبود. پس به اخرین راه چنگ زد.

تهیونگ: میگن موقع دروغ گفتن ادما خیلی بلند تر داد میزنن.

چانیول با بهت به تهیونگ نگاه کرد. پس اون شب که مست بود اون غریبه تهیونگ بود.

 
فلش بک( سه هفته قبل )
 

از بار خارج شد. امشبو تنهایی اومده بود تا خوش بگذرونه اما تنهایی خیلی بی عرضه به نظر میرسید.

به شیشه سوجو توی دستش نگاه کرد.
چانیول: چرا هیچ کم..کمکی نمیکنی احمقققق.

بلند داد زد و قدم هاشو توی خیابون ها کشید هیچ مقصدی نداشت فقط به جلو حرکت میکرد.

مثل ذهنش سردرگم قدم برمیداشت.

خیابون ها زیادی خلوت بودن هر چند ساعت ۳ شب بایدم اینطور باشه به ستون چراغ برقی که نور سفیدی داشت تکیه داد و اروم اروم پایین خزید تا اینکه روی زمین نشست.

و دوباره شروع کرد به حرف زدن با شیشه سوجو.

چانیول: میدونی هر روز غرورشو اینجوری...

مشتشو بالا اورد و محکم فشرد.

چانیول: خرد میکنم...اون بچه احمق هرزه فکر کرده من قبولش میکنم هوم؟!

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now