❄33❄

1.2K 173 93
                                    

سلام سلام من اومدم با آپ اومدم
با هیجان و 😏 اومدمممم.

خدمت بیبی های خوشگل و کامنت بده خودم بیاین آپ جدید😏

جدیییید😎😎😎😎

بفرمایید 💣

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

وقتی تهیونگ از  ماشین پیاده شد با کلافگی اومگاش رو خطاب کرد: خیلی لج بازی جیمین خیلی.

جیمین به کلبه توی تاریکی خیره شد و همراه کیونگسو و نامجون جلو رفت.

جیمین: از تو لج باز تر نیستم الفا بیا بریم دیگه نکنه من قراره پیش قدم باشم.

تهیونگ از همه جلو تر ایستاد و سمت دَر رفت.

کیونگسو: حتما اخبارو شنیده امکان نداره اینجا باشه.

تهیونگ بی معطلی با پاش به در کلبه کوبید و درو شکست.
که صدای اعتراض اومگاشو شنید:  چرا درو شکستی؟

تهیونگ که هنوز از اومدن همسرش همراهشون ناراضی بود با لحنی حق به جانب گفت: چیه در بزنم بگم اوه با اومدیم باهم مهمونی چایی بگیریم.

جیمین چشماشو ریز کرد: تو هنوز از اینکه من اومدم گِله داری.

تهیونگ اینبار با لحن لوس کننده ای گفت: همسر باهوش منننن.

جیمین اخم کیوتی کرد ودست تهیونگو پس زد: داری مسخرم میکنی!

تهیونگ با چشمای گرد : جااان؟ تو درست جواب دادی منم تاییدش کردم عزی..زم.

جیمین: بازم لحنتو اونطوری کردییی.

نامجون و کیونگسو تمام مدت به کل کل اون دو اونم دقیقا جلوی در خونه باز ساحره خیره بودن .

تهیونگ: این لحن تاکیدمه .

جیمین: چرا من یادم نمیا...

نامجون: بسه دیگه مثل زوجای 70 ساله سوال جواب میکنین،  الان کجاییم هااان؟

تهیونگ به در بازه خونه خیره شد. و بدون هیچ حرفی قدم هاشو داخل برداشت خونه کاملا تاریک بود.

جیمین که متوجه طرح قدیمی خونه شده بود با قدرتش مشعل کنار درو روشن کرد.

تهیونگ به امگاش نگاه کرد و باز هم چشمای ابی اومگا که به الفا میگفت کار من بود.

تهیونگ دست دراز کرد و مشعل رو برداشت خونه انگار بهم ریخته بود.

اما ناگهان با پریدن دو جسم بزرگ جلوی روشون همه با ترس یه قدم عقب رفتن .

تهیونگ وقتی تونست چشمای قرمزه  دو گرگ الفا رو ببینه لعنتی زیر لب گفت.

تهیونگ: گرگای وحشین نامجون مراقب کیونگسو و جیمین باش ببرشون بیرون.

و بلافاصله با تموم شدن حرفش به گرگ بزرگش تبدیل شد و جلوی اون دو ایستاد.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now