12

1.7K 207 24
                                    

جیمین با ظرافت خاصی پنکیک هارو توی ظرف ها گذاشت. این اخرین کارش برای تکمیل صبحونه بود.
یکی از ظرف هارو جلوی همسرش و دیگری رو برای خودش گذاشت.
امروز روز افتتاحیه شرکتشون بود و هردو خیلی هیجان زده بودن. تهیونگ همش پرونده هارو چک میکرد و اصلا هواسش به صبحونه نبود و فراموش میکرد لقمه ای توی دهنش بزاره و در حال نوشیدن اون کافعین تلخ بود. ( قهوه)

امگا که متوجه الفاش شده بود. دستشو دراز کرد و گونه الفاش رو نرم نوازش کرد و سمت خودش برگردوند.
 
جیمین: تهیونگ عزیزم لطفا صبحونتو کامل بخور تو دیشب همه اونارو چک کردی اون لیوان قهوه رو هم بزار کنار.

الفا با شنیدن حرفای پر گلایه امگاش و کیوتی چهرش لبخندی زد . پرونده هارو بست و به گوشه میز هول داد.

تهیونگ: هرچی همسر کیوتم بگه....این پیراهن سفید زیادی جذابت کرده.

الفا با چشماش به لباس جیمین اشاره کرد. امگا لبخندی زد و برای الفاش اب پرتقال ریخت.

صبحونه با لبخند ها و صحبت راجب برنامه ها گذشت و حالا هر دو کنار در بودن.

تهیونگ: همه چیو برداشتی؟

امگا روی نوک پاهاش ایستاد و بوسه ای روی گونه تهیونگ گذاشت.

جیمین: اره بریم.

دست هاشونو بهم قفل کردن و بعد از خسته نباشید و خداحافظی با بادیگار ها سوار ماشینشون شدن و حرکت کردن.
همه چیز همونطوری پیش میرفت که میخواستند لحظه ای که ربان قرمز افتتاح شرکت رو چیدن الفاش اغوش گرمی به امگاش هدیه داد که با بهترین حالت توسط دوربین ها شکار شد.
الفا و امگا جَون. وارد شرکتشون شدن و سخن رانی کوتاهی رو اراعه دادن.
برنامه ها رضایت رو توی چهره کارمندا نشون میداد و نگاهای تحسین بر انگیز اون هارو هدف میگرفت.

بلخره سخن رانی و جشن کوچیک شرکت به پایان رسید.
تهیونگ و جیمین هر دو توی اتاق هاشون بودن اما اتاق های کنار همشون و شیشه ای بودن دیوار بین اتاق ها باعث میشود زیاد دل تنگ هم نشن.
تهیونگ کارهاشو کمی مرتب کرد و با اخمی که همیشه موقع کار روی پیشونیش بود به پشتی صندلی تکیه داد و با انگشت شست کنار لبشو کمی خاروند.
برای اموزش کارمند ها نیروی تعلیم کم بود و پیدا کردن همچین شخصی کار سخت و زمان بری بود.
نگاهشو چرخوند و تونست امگای زیباش رو در حالی که با چند تا از کامندا حرف میزد ببینه.
خیلی اروم و خون سرد حرف میزد. از نظر الفا همسرش موقع کار به طرز دیوونه باری دیدنی و ارامش بخش میشود. همین طور به امگاش خیره موند.

جیمین که نگاه خیره الفاش رو حس میکرد سعی میکرد خیلی عادی کارشو تموم کنه.
کامندا با دقت به رییسشون گوش میداد اما یکی از کامندا که متوجه نگاه تهیونگ روی همسرش شده بود با لحنی سرشار از شیطنت گفت.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now