...........
جیمین: خدای من الفااا.
تهیونگ با واکنش سریعی پاش، رو روی ترمز ماشین فشرد و با دست ازادش محکم امگاش رو به صندلیش قفل کرد.
ماشین با صدای جیق لاستیک ها، روبه روی ماشین دوم متوقف شد.
جیمین بدنش بخاطر ترس میلرزید. و اشکاش دیده، چشماشو تار کرده بود. باورش نمیشد همین الان نزدیک بود تصادف کنن.
تهیونگ که بیشتر عصبانی بود تا ترس داشتن قابلیت کشتن کسی که به قصد تصادف جلوش پیچیده بود رو داشت.
به امگاش نگاهی انداخت و وقتی مطمعن شد اسیب ندیده.سریع از ماشین پیاده شد وبه سمت ماشین روبه رویی حرکت کرد.
تهیونگ: معلوم حس چه غلطی داری میکنی.
اما قبل اینکه تهیونگ در ماشین فرد رو باز کنه خودش با پوزخندی گوشه لبش از ماشین پیاده شد.
جونگین: هیجان برای زندگی خوبه.
تهیونگ با دیدن جونگین چشماش بخاطر عصبانیت به رنگ طلایی درخشید و با خشم به سمتش حمله ورشد.
تهیونگ: عوضی.
با کوبیدن مشت محکمش به صورت جونگین اونو محکم به در ماشین کوبید.
یقه کتش رو گرفت و مشت های محکمش رو رگباری توی صورت جونگین میکوبید.
جونگین که از واکنش تهیونگ تا این حد شدید، قافل گیر شده بود فقط امید وار بود امشب نمیره.
تهیونگ: توی عوضی اشغال چطور جرعت کردی.
تهیونگ لحظه ای مشت هاشو متوقف کرد و با دو دست یقشو گرفت و به صورت خونیه جونگین خیره شد.
جونگین: هی ا...اروم باش..پ.س.ر ع..عمو..می..دونستم اتفاقی ..نمیوفته نا سلا متی تو یه راننده پا..پایه یکی.
( من خودم تو همچین شوخی خرکی بودم )
جونگین حرفاشو زد اما کاش دلیلش قانع کننده تر میبود. الفا عصبانی جونگینو محکم به در ماشین کوبید و زانو شو توی شکمش فرود اورد.
تهیونگ: توی..اشغال..چطور..به خودت..اجازه..دادی..دقیقا زمانی..که امگای ..من کنارمه..با جونش..بازی کنیییی.
( اینم دلیل واکنش تهیونگی حق داره بچم)
با فریاد تهیونگ، جیمین که تا اون لحظه لرزون توی ماشین نشسته بود. از ماشین پیاده شد. بخاطر لرزش پاهاش نمیتونست درست راه بره اما اگه الفای عصبانیش رو اروم نمیکرد. امشب اتفاق خوشایندی نمیوفتاد.
جیمین: ال..الفا لطفا بس کن.
اما تهیونگ عصبانی تر از این حرفا بود. که صدای امگاش رو بشنوه. همچنان جونگین رو پذیرای خشمش میکرد.
جیمین نمیدونست چیکار کنه تهیونگ اینجوری اروم نمیشود خشم یک الفا واقعا خطرناک بود. و وقتی اون الفا خون خالص باشه نتایج خوبی نداشت. چون اروم کردنشون جزو غیر ممکن هاست.
اما جیمین باید از اخرین شانسش استفاده میکرد.فقط میتونست با قدرتش خشم الفاش رو که بخاطر نگرانی برای امگاش بود. اروم کنه.
تردید داشت اما جونگین نمیتونست بیشتر از این زیر ضربه های تهیونگ زنده بمونه .
امگا اروم چشماشو بست. جریان ارامش و انرژی درونشو به جنبش انداخت. از مادرش بخاطر آموزش هاش ممنون بود.
دو دقیقه بعد امگای ماه، هاله ای بی رنگ که همانند امواج دریا حرکت میکردند از جسمش ساتع کرد و به سمت الفای خشم گینش اون هارو به حرکت درآورد. حالا الفاش کاملا توسط حصاری از جنس ارامش در بر گرفته شده بود.
سپس امگا چشماشو باز کرد و دقیقا زمانی که چشماش به رنگ ابیه زیبایی درخشید مشت اماده فرود تهیونگ توی هوا متوقف شد.
جیمین وقتی اروم شدن الفاش رو دید نفس اسوده ای کشید. موفق شده بود. با چشمای درخشانش به مشت الفاش که پایین میومد نگاه کرد.
به یکباره تمام خشم تهیونگ فرو کش کرد. و رنگ چشمای وحشی و طلایی رنگش به همون تیله های تیره رنگ برگشت.
و تونست از خشمش جلو گیری کنه. با درک موقعیت متوجه چیزی که داشت رخ میداد شد.
اگه یکم دیگه ادامه میداد اون عوضی رو میکشت. و بعد اوج دردسر.
مشتش رو پایین اورد و اخرین کلماتش رو به زبون اورد.
تهیونگ: امیدوارم دفعه بعدی وجود نداشته باشه؛ چون ازت نمیگذرم.
حاله بی رنگ دور الفاش رو شدیدتر کرد. وقتی الفاش سمتش برگشت چشماشو سریع بست و قدرتش رو متوقف کرد.
تهیونگ وقتی برگشت با امگاش که چشماش رو بسته بود روبه رو شد. الان تونست متوجه امگاش که چند دقیقه پیش صداش میکرد بشه.
سریعی به سمت امگاش رفت و رایحه نعنایی شو ازاد کرد. جیمین با استشمام فرمون های الفاش بدنش به ارامش رسید و ضعفش بخاطر ترس و استفاده از قدرتش ازبین رفت.
توی اغوش الفاش فرو رفت و با صدای لرزون زمزمه کرد: ب..بریم خونه؟
تهیونگ: بریم، بریم امگای من.
تهیونگ خم شد. و امگاش رو براید استایل بلند کرد. سمت ماشینش رفت و امگارو توی ماشین قرار داد. پیشونیش رو بوسید و در رو بست.
سمت در راننده رفت. و قبل از اینکه سوارشه نگاهی به کسی که روی زمین افتاده بود انداخت.
عوضیی، زیر لب گفت و سوار ماشین شد. تا سریع امگاش رو از اون فضای متشنج دورکنه.
جونگین به سختی روی زمین نشست و به در ماشینش تکیه داده بود.
بدنش درد میکرد. و از گوشه لب و بینیش خون سرازیر بود.
جونگین: جواب تمام این زخما رو پس میدی الفای لعنتی.
.
.
.
توی ماشین، جیمین به خواب رفته بود و تهیونگ داشت به این فکر میکرد که اروم شدن ناگهانیش خیلی عجیب بود. اون یه الفا خون خالص بود و امکان اینکه به این سرعت خنثی بشه کامل غیرممکن بود.
توی ذهنش فقط یه سوال بود." اونجا دقیقا چه اتفاقی افتاد؟"
بلخره به عمارت رسیدن. تهیونگ در هارو با ریموت باز کرد. و بعد پارک کردن ماشین پیاده شد.
سمت امگاش رفت و وقتی میخواست بلندش کنه بیدار شد. جیمین با صدای خوابالو و کیوتی الفاش رو خطاب کرد.
جیمین: خو..دم میام تو خسته ای.
تهیونگ بوسه سبکی به لب های پفکی امگاش زد. و بغلش کرد.
تهیونگ: الفا ها دیر به دیر خسته میشن من خوبم اینطوری خوابت میپره پس فقط دوباره چشمای خوشگلتو ببند.
جیمین باشه ای گفت و بعد مالیدن سرش به سینه تهیونگ مثل یه گربه کوچولو نیمی از صورتشو مخفی کرد.
تهیونگ به کیوتی همسرش خندید. و رایحشو بیشتر برای امگاش ازاد کرد.
چرا که امگا بخاطر اتفاق امشب خیلی بی قرارشده بود و تنها راه، ارامشش اغوش و عطرنعنایی الفاشه.
امگاش رو روی تخت گذاشت و بعد از بوسیدن پیشونیش نفس عمیقی کنار شاه رگش کشید. عاشق عطر امگاش بود.
به لباس های امگاش نگاه کرد.
" حتما موقع خواب اذیت میشه."
سمت اتاق لباسشون رفت و ازبین لباس ها پیراهن سفید گشادی برداشت و بعد کمی گشتن شلوارکی پارچه ای، به رنگ خردلی برداشت.
(یکی همچین استایلی برام جور کنه🥲)
سمت امگاش رفت. بند های لباسش رو باز کرد. و وقتی لباسش ازاد شد از سرش بیرون کشیدش.
و بعد پیراهن سفید رو جایگزینش کرد.سمت شلوارش رفت و از پاهاش خارج کرد.وقتی برگشت تا شلوارک رو برداره با چشمای نیمه باز امگاش روبه رو شد.
تهیونگ: خوبی؟
صدای الفا سرشار از نگرانی بود. همون قدر کنترل شده و نگران مثل یک زمزمه طوفانی.(🥲)
جیمین: خوبم..تو نمیخوابی؟
تهیونگ شلوارک رو از پاهای امگاش رد کرد. قبل اینکه کاملا بالا بکشتش بوسه ای رو زانوی همسرش گذاشت و شلوارک رو کاملا بالا کشید. و بعد مرتب کردنش جواب داد.
تهیونگ: تو بخواب ماه من، من میرم اتاق کار یه چیزاییو هماهنگ کنم بعد میام.
جیمین با ترس مچ دست الفاش رو گرفت.
جیمین: تو که نمیخوای...
تهیونگ که منظور امگاش رو فهمیده بود لباشو بوسید تا حرفشو قطع کنه.
تهیونگ: نگران نباش راجب شرکت وسیستم امنیتیه عمارته.
.
.
.
الفا وقتی از خوابیدن امگاش مطمعن شد. لباساش رو عوض کرد و از اتاق خارج شد.
در اتاق رو با احتیاط بست تا امگاش بیدار نشه.
چشماشو کمی ماساژ داد. خسته نبود فقط کلافه و نگران بود.
( ۶۰ درصد زندگی آدما رو همین حس میگذره توجه کردین)
توی اشپز خونه مشغول درست کرد قهوه بود که موبایلش زنگ خورد.
موبایل برداشت و جواب داد.
تهیونگ: زندست؟
نامجون: اره زندست بدجور زدیش.
تهیونگ: به قصد کشت بود.انتظار دیگه ای داشتی.
نامجون: نه فقط...چرا زندست؟ خیلی عجیب نیست.
تهیونگ: به طرز عجیبی قبل اینکه بکشمش فهمیدم برام دردسر میشه.
خنده بلند نامجون و کریس رو اون طرف تلفن شنید.
نامجون: یه الفای خون خالص، اونم منطق، تو اوووووج عصبانیت، شوخی میکنی؟.
تهیونگ هم به خنده افتاد واقعا خنده دار بود.
تهیونگ: بیخیال خوشبختانه یا نه الان زندست تا وقتی صحیحو سالم نشده اجازه ندین بره با یکی از اون دروغای کریس هم این غیبتشو مخفی کنین.
نامجون: اوکی هواسمون هست...همسرت خوبه؟
تهیونگ : خوبه اسیب ندیده اما خیلی ترسید.
نامجون: مراقب باشین با دیگه بریم فعلا.
تهیونگ: ممنون هیونگ فعلا.
موبایل رو قطع کرد و کناری گذاشت قهوه اش رو ریخت توی ماگ و روی یکی از صندلی های اشپزخونه نشست.
سخت مشغول فکر کردن بود . تهیونگ تا تتو چیزی رو در نیاره اروم نمیشود.
"چرا زندست؟"
سمت اتاق کارش رفت و پشت کامپیوترش نشست کارای شرکت رو چک کرد. وقتی خیالش راحت شد که همه چی روبه راه بود. سیستم رو خاموش کرد.کمی چشماشو ماساژ داد شاید دوش گرفتن کمی از کلافگی ذهنیش کم میکرد.
همه چی خوب بود تا اینکه اون جونگین بخواد کارای احمقانه ای بکنه.
موبایلش رو برداشت و ازاتاق کارش خارج شد. وقتی وارد اتاقش با همسرش شد. صدای ناله های جیمین رو شنید.
جیمین: ن..نه ال..الفا خوا...هش می...کنم
تهیونگ با نگرانی کنارش نشست و پیشونی عرق کردشو نوازش کرد.
تهیونگ: امگا...عزیزم داری کابوس میبینی.
اما جیمین همچنان داشت عرق میکرد و هزیون میگفت. تهیونگ فرمون هاشو با شدت تو کل فضا پخش کرد که این مسادف شد با فریاد امگا و بیدار شدنش.
جیمین: الفا...الفاااااا.
جیمین با فریاد از خواب پرید. با دیدن تهیونگ دقیقا کنارش خودشو توی بغلش پرت کرد وتو خودش جمع شد.
جیمین: نزار بهت نزدیک شه..حس..حس خوبی ندا..رم لطفا اون بهت اسیب میزنه ا..الفا..نبا...
تهیونگ : هیشششششش اروم باش بهش فکر نکن اروم باش اروم.
امگاش رو محکم در اغوش گرفت و پشتشو نوازش کرد. جیمین احساس درد میکرد. بدنش میلرزید و داشت داغ میشود. الفا که متوجه تغییر دمای بدن امگاش شده بود. متعجب شد.
تهیونگ: امگا حالت خوبه باید بریم بیمارستان.
اما جیمین میدونست چه اتفاقی داره میوفته اما زود بود خیلی زود.
جیمین: نه نه بیمارستان نه من..من.
تهیونگ: چی بگو عزیزم چی شده؟
با بخش شدن رایحه شدید امگا الفا به شک افتاد. غیر ممکن بود.
جیمین: هیت.
الفا با پاسخ امگاش شکش به یقین تبدیل شد. بهش نگاه کرد امکان نداشت اینقدر زود توسط امگاش پذیرفته بشه. حداقل به طور طبیعی یک ماه بعد از رابطه این اتفاق میوفته. اما حالا در عرض یک هفته؟!
(هیت زود رس🤣)
تهیونگ ناگهان حس غرور بهش دست داد امگاش اونقدر میخواستش که اینقدر زود قبولش کرده.
رایحه جیمین هر لحظه بیشتر الفا رو بیقرار میکرد. طوری که چشمای الفا شهوت بنفش رنگشو توی تیله های زیباش به نمایش انداخت.
جیمین: ال..الفاا.
تهیونگ امگاش رو اروم روی تخت هل داد تا دراز بکشه با لبخندی رضایت بخش بوسه ای به لبای امگاش که بدنش داغ شده بود زد.
تهیونگ: هیس الفا اینجاست. کنار تو.
هیچ جمله مثل این نمیتونست یک امگای توی هیت رو برای الفاش بیقرار تر کنه.جیمین ناله ای ریز از بین لباش خارج شد.
تهیونگ: میخوای الفا لمست کنه؟
تهیونگ با لحنی خش دار که صداش رو بم تر میکرد کنار گوش امگاش زمزمه کرد.
جیمین: اه می..میخوام.
تهیونگ دو دکمه پیراهن جیمین رو باز کرد و نوک سینش رو بین لباش گرفت.
اروم بین لباش اونو فشرد. بدن جیمین بخاطر اولین هیتش واکنش سریعی نشون داد.
جیمین: اههههه.
تهیونگ به چشمای جیمین خیره شد. و دوباره کلمات، توی ذهن الفا به رقص درومدن کلماتی که فکر کردن بهشون ارومش میکرد و با به زبون اوردنشون حس غرور.تهیونگ: تو مال منی امگا فقط من.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلام سلام ویمینای من ببخشید که این هفته دیر شد اخه خیلی حالم خوب نبود و نمیتونستم ویرایشش کنم.
این پارت سه شنبه نوشته شده بود اما بدون ویرایش بود. برای همین دیر شد.
روزیسا رو ببخشید🥺🥺🥺😥.این پارت چطور بود دوسش داشتید؟ توی کامنت هاتون حتما بگید.
مراقب خودتون باشید.وت و کامنت فراموش نشه.(اصلا انرژی ندارم انرژی بدید بهم☹🥺😢)
دوستون دارم💞💞💞💞💞💞💞💞
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧
Non-Fiction(اتمام یافته ) . . "... پارک جیمین اومگای، زیبایی که با یکی دیگه از تصمیمات پدرش با پسر دوم خانواده کیم، کیم تهیونگ ازدواج میکنه. و به طرز عجیبی بی اون دو و گرگ هاشون پیوندی قوی شکل میگیره..... و هیچ کسی نمیدونه وعده این عشق و دلبستگی یک حکم تاریخی...