صبح با حس تهوع شدیدی چشمامو باز کرد. کاملا تو بغل الفاش فرو رفته بود.
دستشو روی دهنش گذاشت و دست با دیگش حلقه دستای الفا رو سریع باز کرد و به سمت سرویس دوید.
الفا با حرکت امگا و باز شدن حلقه دستاش بیدار شد.
از تخت بیرون اومد و سمت سرویس رفت تهوع های صبحگاهیه امگا عادی بود اما بازم درد کشیدن امگا ازارش میداد.
پشت همسرش ایستاد و دستشو جلوی سینه تختش گذاشت تا اگه امگا تعادلشو از دست داد نگهش داره.
امگا چند بار عوق زد و تمام محتویات معدشو بالا اورد.
دیگه توان ایستادن نداشت پاها و دستاش میلرزید. و احساس ضعف میکرد.
بی رمق خودشو رها کرد. میدونست تهیونگ هست، که نگهش داره.
سرجیمین روی سینش بود و در اغوشش نگهش داشته بود.
به سمت شیر آب رفتن و آبی به صورت امگاش زد . و دهنشو شست.
امگاشو بالا کشید و براید استایل بغلش کرد و از سرویس بیرون رفت.
اروم روی تخت خوابوندش و پیشونیشو عمیق بوسید.
تهیونگ: خوبی؟
جیمین فقط با سر تکون دادن، تایید کرد.
ساعت ۸:۳۰ صبحو نشون میداد. فقط سه ساعت خوابیده بودن!
تهیونگ: میرم صورتمو بشورم زود میام یکم نفس عمیق بکش و خودتو اروم کن باشه عشقم.
امگا دوباره با سر تایید کرد اصلا توان حرف زدن نداشت.
الفا نگاه نگران دیگه ای به امگا انداخت و سمت سرویس رفت.
جیمین دستشو روی شکمش گذاشت و اروم نوازشش میکرد.
" ببخشید کوچولوی من اگه میتونستم بخوابم انقدر خسته نبودم، و تو انقدر اذیت نمیشدی کابوس هایی که میبینم حتی فکر بهشون برام ترسناکه، تکرار هر شب اون کابوس که تو و اپا تهیونگتو از دست میدم برام ترسناکه خیلی خیلی ترسناک"
برگشت و به پنجره اتاق نگاه کرد. امروز هوا ابری بود. لبخندی زد.
هوای ابری دلگیر اما پر ارامش بود.
با حس ضعف شدیدی بلند شد و سمت بلکن رفت درهارو باز کرد که باد سردی بدنشو لرزوند.
بالا تنش لخت بود. دیشب قبل اینکه بخوابن با لج بازی اون هودی رو درآورده بود و بعد محکم الفا شو بغل کرده بود تا لباس تنش نکنه.
( مردم🥲)
لبخندی زد تهیونگ واقعا وقتی غر غر میکرد کیوت بود.
نفس عمیقی کشید که با پیچیده شدن بین پتو و اغوش نعناییه الفاش کمی جا خورد اصلا متوجه بیرون اومدن تهیونگ نشده بود.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧
Non-Fiction(اتمام یافته ) . . "... پارک جیمین اومگای، زیبایی که با یکی دیگه از تصمیمات پدرش با پسر دوم خانواده کیم، کیم تهیونگ ازدواج میکنه. و به طرز عجیبی بی اون دو و گرگ هاشون پیوندی قوی شکل میگیره..... و هیچ کسی نمیدونه وعده این عشق و دلبستگی یک حکم تاریخی...