22

1.1K 164 108
                                    

گفتم که براتون آخر هفته اپ میکنم خدمت شما بیبی های خوشگلم.
مامی به قولش عمل کرد.😊

💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

صبح با عطر نعنایی الفاش بیدار شده بود. دیشب از اون شبایی بود که بدون هیچ کابوسی گذرونده بود.

روبه  روی الفای غرق خوابش مشغول لباس پوشیدن  بود و با خودش فکر میکرد که چرا بعضی مواقع انقدر راحت و بدون اون کابوس های همیشگی میخوابه.

این یه استراحت بین کابوس هاش بود! عجیبه! اما دقیقا وقتی که میخواست الفا رو بیدار کنه قسمت خاموش مغزش روشن شد و لعنتی اخم ترسناکی پیشونیه امگا رو  در برگرفت.

" باورم نمیشه باورم  نمیشه"

این کلمه ها توی ذهنش رژه میرفتن و دیونه ترش میکردن. با همون اخم سمت الفاش رفت.

جیمین: تهیونگ...تهیونگ بیدار شو.

الفا تکونی خورد و کمی چشماشو بهم فشرد اما فایده نداشت و به خوابش ادامه داد.

جیمین: پاشو دیگههههه.

با داد امگا سریع روی تخت نشست.
تهیونگ: چی شده؟ خوبی؟ کابوس دیدی؟ حالت خوب نیست؟

( آخی بچم)

سوالات الفا پی در پی گفته میشودن و امگای عصبی با دیدن اون چشمای پوف کرده عصبی تر شود.

از اون گذشته بخاطر دورانی که میگذروند بهونه گیر و غر غرو شده بود و حالا خدا به داد تهیونگ برسه.

امگا جلو رفت و صورت الفا رو با دستاش قاب کرد.و با عصبانیت گفت.

جیمین: داری چیکار میکنی کیم...تو دیشب اصلا خوابیدی؟

الفا که رفتار امگا رو مشکوک میدید سعی کرد بدون هیچ گونه دعوا و البته بدتر از اون لو رفتنی بحثو ببنده.

تهیونگ: اممم عزیزم تو زود بیدار شدی چطوره بریم یه صبحونه مفصل بخوریم هوم؟

اخم امگا از این بیشتر نمیشود و این برای تهیونگی که تا به حال اون حالت صورت امگا رو ندیده هم ترسناک و هم کیوت بود.

جیمین: بحثو عوض نکن،  تو از رایحت برای خوابیدنم استفاده میکنی درسته؟

مدتی سکوت بین اون دو حکم فرما شد. الفا حالت چهره ای اروم داشت و این برای امگا یه جواب داشت.

" تایید "

جیمین: تو چطور؟..من نگران اینم که بقیه به تو اسیب نزنن و توخودت داری اینکارو انجام میدیییی.

الفا از جاش بلند شد و روبه روی امگاش ایستاد. و با جدیت گفت.

تهیونگ: تو حالت خوب نبود و این لازم بود.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now