44

1.2K 189 190
                                    

سلام سلام فوشاتون حاضره

آفرین بیاین باهم بخونیم خوشحال شیم 😐😐 فک کنم.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

..: اومگای ماه

..:کیم جیمین.

با شنیدن صدای زنی پلکای چفت شدشو باز کرد.

اما کسی رو ندید.
نگاهی به اطراف انداخت.

جیمین: من چطور اومدم توی حیاط؟

..: الهه ماه.

با شنیدن دوباره اون صدا اطرافو با دقت از نظر گذروند.

جیمین: تو ...تو کسی هستی؟ چرا نمیتونم ببینمت.

..: من....من هورام

با شنیدن این حرف از زبون زن ترس بدی به دلش افتاد.

هورا: نه نه نه تو نباید از من بترسی جیمین.

جیمین: ا..اینجا چه خبره نمیفهمم.

هورا: این فقط یه خوابه... اما معانی رو به خاطر بسپار.

اومگا دستشو روی شکمش گذاشت و اطراف نگاه میکرد بلکه بتونه هورا رو ببینه.

جیمین: معانی؟

هورا: درسته معانی و کلمه ها، رمز هارو پیدا کن تا گذر کنی.

جیمین: نمیفهمم چی رو پیدا کنم؟

باز هم در جستوجوی هورا اطراف رو نگاه کرد.

هورا: برای دیدن من نباید از من بترسی من برای هشدار و محافظت اومدم پس نترس الهه ماه...به تو مدیونم چرا که من از شجاعت تو حالا در آرامشم پس باید تشکر کنم.

با حرف های هورا جیمین کمی اسوده تر نفس کشید.

پلکی طولانی زد که با دیدن زنی دقیقا روبه روش جا خورد.

اون زن به شدت زیبا بود.

موهایی به تاریکیه شب که بی شباهت با موهای خودش نبود.

چشمانی ابی، پوستی به سفیدی برف، لب های سرخ و هانبوک سفید زیبایی که به تن داشت.

جیمین: شما واقعا زیبایید.

هورا به نرمی و زیبایی خندید.

هورا: و همین طور تو الهه ماه، شجاع .

هورا به سمت جیمین قدم برداشت و روبه روی پسر روی دو زانو نشست.

هورا: خوب کلمات رو به خاطر بسپار کیم جیمین.

جیمین فقط سکوت کرده بود و منتظر به چشمای ابی هورا خیره بود.

هورا: گرگی درد کشیده و ضعیف اما پسرانی قوی، در اولین دقایق اوج ماه کامل، تبادل، میان دو جثه.. فریادی از جنس مرگ که در انبوهی از تاریکی جنگل طنین می اندازد..قطره ای خون، خالص و با ارزشِ زرین.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now