1 ↝آلفا

2.3K 261 125
                                    

پلک هاش رو بهم فشرد و نفس عمیقی کشید.
مداد رنگی ها رو تو جامدادیش برگردوند و به شاهکارش خیره شد، زیر لب از خودش تعریف کرد. بهرحال اون تنها بود و کسی رو نداشت تا ازش تعریف کنه!

-یونا دختر، تو مثل همیشه بااستعداد ترینی...

با برخورد موهای نرم و کوتاهی به دستش سرش رو برگردوند و به گرگ مشکی دوست‌داشتنی‌اش نگاه کرد...تقریبا دو ماهی از زمانی که باهاش دوست شده بود، می‌گذشت. اون دختر تنهایی بود که کسی رو نداشت و از سر تنهایی با یه گرگ دوست شده بود! یونا همچین دختری بود!
لبخند دندون نمایی زد و نقاشی رو بطرفش گرفت
-بلک (black) خودت رو نمی‌شناسی نه؟ توی نقاشیم خوشگل تر و مشکی تری!

مردمک های کنجکاوش رو به چهره‌اش داد و بعد کمی تامل به دفترش خیره شد. سعی کرد بین گرگی که روبه روش بود و گرگی که تو نقاشی بود شباهت هایی رو پیدا کنه اما اون بلک رو همونجوری که واقعا بود، نکشید. لبخند محوی زد و گفت:
-فکر کنم زیادی خوشگل کشیدمت...

دستش رو دو طرف صورت بلک گرفت و به شوخی گفت:
-مدل مو هات رو عوض کردی؟ امروز متفاوت بنظر می‌رسی انگار یه گرگ دیگه‌ای!

کمی خندید و سرش رو به آرومی رها کرد.
-اما امکان نداره گرگ دیگه‌ای بهم نزدیک بشه و نخواد بخوردم...اینکه تو جونم رو نجات دادی خودش یه معجزه بود.

وسایلش رو جمع کرد، از روی زمین بلند شد و راه خونه رو پیش گرفت.
-چند ساعت منتظرت بودم تا بیای اما نیومدی و الان باید به خونه برگردم.

منتظر نگاهش کرد و وقتی دید اون رو زمین لم داده و کاری نمی‌کنه غر زد.
-امروز چقدر عجیب شدی! هر روز قبل رفتنم از دور می‌دویدی و به طرفم می‌اومدی، من هم محکم بغلت می‌کردم و از این لوس بازی ها در می‌آوردیم.

بلک از جاش بلند شد و به سرعت ازش دور شد، چندی بعد همونطور که بهش گفته بود به طرفش اومد. دست هاش رو باز کرد و اون رو در آغوش کشید.
-بعضی وقت ها فکر می‌کنم تو می‌فهمی چی میگم.

ازش جدا شد و براش دست تکون داد.
-فردا زودتر بیا و منتظرم نذار!

در رو باز کرد و وارد خونه چوبی و نقلی‌اش شد. باکس ها و موادغذایی روی میز اون رو کنجکاوش کرد که این ماه براش چی خریدن.
مواد غذایی رو جا به جا کرد و با ذوق همیشگی‌اش لباس ها رو نگاه کرد.
در با شتاب باز شد و ریوجین و یونجون وارد خونه شدن و با نگرانی به سمتش اومدن. یونجون اخم هاش رو تو هم کرد و آماده‌ بود تا بهش حمله کنه!
آروم خندید و به شوخی گفت:
-وقتی عصبانی میشی شبیه سگ میشی....یه پاپی کوچولو

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Where stories live. Discover now