از اینکه لب های هیونجین روی لب هاش بود حالش به هم میخورد. اون لعنتی با وجود اینکه یجی رو مارک کرده بود داشت میبوسیدش و این غیر قابل توجیه بود.
مشتش رو روی سینهش کوبید و به عقب هلش داد. وقتی هیونجین رو از خودش جدا کرد سیلی محکمی بهش زد. شاید از اولش هم باید همین کار رو میکرد.
مطمئن نبود اشتباه از هیونجین بود که اون رو وسیلهای برای انتقام گرفتن از برادر خونی خودش قرار داد یا از خودش که وقتی برای اولین بار لب های یک غریبه روی لب هاش نشست سیلی محکمی برای نشون دادن حد و مرزش بهش نزده بود...
هرچی که بود گذشته ها دیگه گذشته بود و یونا اینبار اشتباه نکرد و درست به موقعه به صورت اون غریبه سیلی زد.
-دیگه داری حالم رو به هم میزنی. اما انقدر پستی که حتی نمیخوام بخاطرت بالا بیارم...از عمارت خارج شد و به طرف ییرن که هنوز هم تو بغل چانیول بود رفت.
اون ها کارشون رو کردن و یونا نتونست از دوستش محافظت کنه. با دیدن خون روی گردنش روی زمین نشست و به اشک هاش اجازهی سرازیر شدن داد.
-نتونستم نجاتت بدم. متاسفم...چانیول براید استایل جسم بیهوش ییرن رو در آغوش کشید. این کارش باعث شد یونا گریه زاری رو تمومش کنه و از روی زمین بلند بشه.
-میخوای کجا ببریش؟-باید ببرمش داخل و اون به استراحت نیاز داره.
چانیول گفت و به طرف عمارت رفت. یونجون هم میخواست پشت سرش بره که با گرفته شدن پیراهنش توسط یونا متوقف شد.
به طرف دختری که پیراهنش رو نگه داشته بود چرخید و درست همون لحظه سیلی محکمی از طرف یونا خورد.
-به چه حقی این کار رو باهاش کردی؟ فکر کردی کی هستی؟یونا نه تنها به دلیل درد های خودش سیلی زد بلکه به دلیل درد های دوستش هم سیلی محکمی زد.
یونجون نگاه بیحسی بهش انداخت و گفت:
-نمیخواستم این کار رو کنم اما جونگکوک مجبورم کرد.یونجون که به اندازهی کافی از دست جونگکوک شاکی بود نتونست سیلی که از طرف یونا خورده بود رو تحمل کنه. یونا باید میفهمید جونگکوک شخصیه که اون سیلی حقش بود. به طرف عمارت رفت و یونا رو با هزاران سوال تو سرش تنها گذاشت.
یونجون به هوسوک نیم نگاهی انداخت و قبل از اینکه چیزی بگه، برادرش گفت:
-سیلی که یونا به تو زد خیلی برات کم بود. تو باعث شدی به خودم شک کنم و به این فکر کنم که شاید تو تربیتت کوتاهی کردم!با جمله بعدی هوسوک به معنای واقعی کلمه شکست. هوسوک واقعا از دستش عصبانی بود وگرنه هیچ وقت اینجوری باهاش حرف نمیزد.
-شاید هم بعضی آدم ها ذات خوبی ندارن. من نباید یه دزد رو به فرزندی میگرفتم. تو دقیقا مثل خانوادهت شدی.هوسوک بعد از گفتن حرف هایی که به شدت برای یونجون سنگین بود، از کنارش گذشت و رفت. ریوجین هم بدون گفتن چیزی پشت سر هوسوک اونجا رو ترک کرد.
یونجون بدون انداختن کوچکترین نگاهی به جونگکوک، وارد عمارت شد. اگه جونگکوک مجبورش نمیکرد این کار رو انجام بده و از چشم همه نمیافتاد. به قدری از جونگکوک شاکی بود که اگه بیشتر تو حیاط میموند کاری میکرد که قطعا به ضرر خودش و حتی خانوادهش میشد. خانوادهای که تنها از برادرش متشکل میشد!
YOU ARE READING
𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆
Werewolfو آخرین صدایی که به گوش رسید متعلق به پیرزنی بود که گفت: سرنوشت همیشه کار خودش رو میکنه و شما دوتا وقتی کنار هم قرار بگیرید مرگ خیلی ها رو رقم میزنید پس هرگز حتی یک قدم هم به سمت این مرد بر ندار... ↝ʙᴏʏ×ɢɪʀʟ ↝ɢᴇɴʀᴇ: ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴍʏꜱᴛᴇʀʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ...