38↝قصر مرده

891 170 50
                                    

جونگ‌کوک دست هاش رو لای موهاش فرو برد و از بین دندون‌های به هم چفت شده‌ش غرید:
-چطور این رو فهمیدی؟

-من هم تو همین خونه بزرگ شدم. و درست مثل تو، من هم شاهد دعواهای پدر و مادرمون بودم!
بعد از مارک شدن ییرن و توجهی که بهش نشون دادی و مهم تر از همه دیدن خونه‌ای که به دروغ گفتی کادوی عروسی یونجون هست، به همه چیز شک کردم و پنهانی ازش تست دی‌ان‌ای گرفتم.

جونگ‌کوک از روی مبل بلند شد و با ولوم کنترل شده‌ای گفت:
-و بعدش فهمیدی ما با ییرن نسبت خونی داریم.

-اره، فهمیدم اون خواهر ما و همینطور دختر عمه‌ی یوناست!

جونگ‌کوک به هیچ عنوان دلش نمی‌خواست کسی از این حقیقت که ییرن هم یه جئونِ با خبر بشه. حتی خود ییرن هم از این موضوع بی‌خبر بود و تمام عمرش زنی که دوست مادرش بود رو "مادر" صدا می‌زد!
هیورین بخاطر خیانتی که همسرش درحقش کرد از همسر و زنی که باعث این خیانت شده بود متنفر بود و جونگ‌کوک با شناختی که از مادرش داشت، می‌دونست اون هرگز با آغوش باز ییرن رو نمی‌پذیرفت.
جونگ‌کوک هم هرگز دلش نمی‌خواست همچین حقیقتی برملا بشه چرا که ییرن تنها شخصی بود که درنهایت آسیب می‌دید.
-دهنت رو می‌بندی و به کسی چیزی نمی‌گی. خود ییرن هم از این حقیقت بی‌خبره!

-هیونگ زود بیا اینجا...

جونگ‌سوک درحالی که جسم زخمی یونجون رو به زور با خودش به داخل عمارت می‌کشید فریاد زد و کمی طول کشید تا جونگ‌کوک و هیونجین بتونن با وجود بحثی که بینشون بود‌، خودشون رو به سالن برسونن.
جونگ‌کوک با دیدن وضعیتشون به سرعت بهشون نزدیک شد و به جونگ‌سوک کمک کرد تا یونجون رو روی مبل بذاره.
-چی شده!؟ یونجون کی جرعت کرد با تو همچین کاری کنه؟

یونجون بدون اینکه نگاهش رو از زمین برداره به سختی لب زد:
-هیونگ متاسفم که نتونستم مراقبش باشم!

-مراقب چی!؟

جونگ‌کوک گفت و چند لحظه طول کشید تا به اینکه یونجون قرار بود یونا رو از خونه‌ی چانیول بیاره فکر کنه‌. یونا به خونه برنگشته بود و حالا یونجون اینجوری مقابلش روی مبل افتاده بود.
جلوی پای یونجون نشست و با دست هاش صورتش رو قاب کرد‌.
-یونجون، یونا کجاست؟
چرا اون به خونه برنگشته؟

یونجون یک‌باره شروع به اشک ریختن کرد و با این کارش باعث ریخته شدن قلب جونگ‌کوک شد.
دست هاش روی پاهای یونجون افتادن و مردمک هاش به جز چهره‌ی پسر مقابلش چیزی نمی‌دیدن.
از دست دادن یونا درحالی که چیزی به زایمانش نمونده بود ترسناک ترین موقعیت توی تمام زندگی جونگ‌کوک به حساب می‌اومد.
-حرف بزن. یونا کجاست؟ هنوز خونه‌ی چانیول هستش؟
دنبالش نرفتی، درسته؟

جونگ‌کوک فریاد زد اما یونجون هنوز هم کاری به جز سکوت انجام نمی‌داد.
-هیونجین تو ازش بپرس.
اون جواب سوال من رو نمی‌ده.

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Where stories live. Discover now