بعد از پوشیدن پیراهن صورتی فریسایزش که بلندیش تا رون پاهاش بود، روی تخت رفت. لپتاپ جونگکوک رو روی پاهاش گذاشت و بعد از کلیک کردن روی اَپ نتفلیکس اسم فیلم ترسناک موردعلاقهش که بیشتر از ده بار اون رو بیهیچ جلو زدنی و بهطور کامل دیده بود رو سرچ کرد. با آرامش و بدون هیچ ترس و وحشتی مشغول تماشاش شد جوری که متوجه نشد چهل دقیقه اول فیلم رو دیده بود و جونگکوک هنوز پایین درحال جمع و جور کردن سالن بود.
وقتی به خودش اومد جونگکوک وارد اتاق شده بود و لپتاپ رو بیهیچ حرفی ازش گرفته بود. از اینکه اینجوری لپتاپش رو ازش گرفت خوشش نیومد و با ابرو های تو هم رفته لب زد:
-برای چی لپتاپت رو از من گرفتی؟ فقط میخواستم یه فیلم باهاش ببینم.جونگکوک روی تخت کنارش دراز کشید و اسم فیلم دیگهای رو سرچ کرد. فیلمی که نقطهی مقابل فیلم مورد علاقهی یونا بود.
-دیدن اینجور فیلم ها تاثیر خوبی روی بچمون نمیذاره.با شنیدن صفت "بچمون" یونا سرش رو روی بالشت فشرد و با دست هاش صورتش رو از دید جونگکوک پنهان کرد.
حس قشنگی بود وقتی جونگکوک اینجوری اون بچه رو خطاب میکرد. مراقبت های جونگکوک همیشه براش خاص بودن.
-این یه فیلم عاشقانهست، هیونجین میگفت فیلم قشنگیه ولی من هنوز ندیدمش!جونگکوک گفت و یونا با لبخند لب زد.
-پس بیا با هم ببینیم.نیم ساعت اول فیلم با دعوای کارتر ها بخاطر حسادت پسر جذاب توی فیلم گذشت و بعد از اون تقریبا کلش رو سکانس های شهوانی و معاشقه های دختر و پسر توی فیلم پر کرده بود.
یونا برای اولین بار حس نوجوونی که جلوی خانوادهش فیلم میبینه رو داشت و جونگکوک، هیونجین رو بخاطر سلیقهی مزخرفش تو فیلم دیدن نفرین میکرد.
یونا که کم کم خجالت رو از یاد برده بود، دستش رو روی پای جونگکوک کشید و لبخند معنا داری زد که جونگکوک به شدت با ایدهش مخالف بود! چرا که خوب میدونست امگا ها تو دوران بارداری هورنی تر از هر زمانی هستن!
-میخوای بگی با نشون دادن همچین فیلمی منظوری نداشتی؟جونگکوک سرش رو به چپ و راست تکون داد و وقتی چشمش به صفحهی لپتاپش افتاد و کارکتر ها رو نیمه لخت روی هم دید، فیلم رو قطع کرد و از روی تخت پایین رفت.
برعکس جونگکوک که تصمیم داشت امشب به آرومی بخوابه و کاری نکنه یونا تصمیم داشت امشب رو با الفاش بگذرونه!
هرچند امیدوار بود جونگکوک خودش پیش قدم بشه و یه کاری انجام بده.
حسی که اون شب داشت بیشترش با درد تبدیل شدن و به هیت رفتنش پر شده بود و چیزی بیشتر از یک رویا یا یه خواب براش نبود. دلش میخواست خاطرات بیشتری رو با جونگکوک بسازه!
از روی تخت پایین رفت و به جونگکوکی که لپتاپش رو روی میز گذاشته بود، نزدیک شد.
-بیا به این سادگی از امشب نگذریم! ما الان تو خونه تنهاییم!
YOU ARE READING
𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆
Werewolfو آخرین صدایی که به گوش رسید متعلق به پیرزنی بود که گفت: سرنوشت همیشه کار خودش رو میکنه و شما دوتا وقتی کنار هم قرار بگیرید مرگ خیلی ها رو رقم میزنید پس هرگز حتی یک قدم هم به سمت این مرد بر ندار... ↝ʙᴏʏ×ɢɪʀʟ ↝ɢᴇɴʀᴇ: ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴍʏꜱᴛᴇʀʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ...