سه روز از اتفاق نحسی که تو مراسم ازدواجش افتاد میگذشت. تمام این مدت یونا توی انبار زندانی شده بود و هیچکی جرعت در آوردنش از اونجا رو نداشت چرا که چانیول چندین بار تاکید کرد نباید آزادش کنن!
نفسش رو با صدا بیرون داد و به برادرش که با وجود تمام اتفاقات باز هم میخواست به خونه برگرده تا اون دختر رو از انبار آزاد کنه، چشم دوخت. بیقراری جونگکوک بیش از حد بود و هیونجین از پسش بر نمیاومد.
-اما هیونگ تو کاملا خوب نشدی!غر زد و جونگکوک مردمک هاش رو تو کاسه چرخوند و بولیز بیمارستانی که تنش بود رو بالا داد.
-من که زخمی اینجا نمیبینم.از روی تخت پایین اومد و دستش رو روی شونهی برادر کوچکش گذاشت.
-من یه الفام و زخم هام زود خوب میشن چطور تویی که یه الفایی این رو نمیدونی؟پوزخندی زد و اضافه کرد:
-اوه یادم رفته بود هیچ وقت به جز پارگی کنار لبت که خودم باعثش شدم، زخمی نشدی!کیهیون وارد اتاق شد و با دیدن جونگکوک که با یکدندگی خواهان مرخص شدنش بود، پوزخندی زد.
-گایز راهحل مشکلاتتون دست منه!روی مبل تو اتاق VIP بیمارستان که مختص جونگکوک بود نشست و ادامه داد.
-بعد از یسری تحقیقات فهمیدم که یونا توسط جادوی سیاه کنترل میشه و دلیل کار های شرورانهش هم همینه!جونگکوک به دوستش که به طور کاملا ناگهانی بعد از بهوش اومدنش تا الان کنارش بود و تمام کدورت و مشکلات بینشون رو فراموش کرده بود، نزدیک شد.
کیهیون نمیدونست جونگکوک از همه چیز باخبره پس جونگکوک هم جوری رفتار کرد که از چیزی خبر نداره.
دستش رو روی دهنش گذاشت و با مردمک های گشاد شده از بهت زدگی ظاهریش گفت:
-این چطور ممکنه؟ هیچ جادوگری حق ورود به بوسان رو نداره و بعد از قانون استفاده نکردن از جادو، هیچ جادوگری سمتمون نیومد!اخم هاش رو تو هم کرد و با کمی مکث جوری که انگار داشت فکر میکرد، ادامه داد:
-نامجون هیونگ، مطمئنم کار خودشه!
قبلا هم با یه طلسم یونا رو از من پنهان کرد و حالا...کیهیون چیزی نگفت و سری تکون داد. نمیتونست دربارهی نامجون چیزی بگه! اون دنبال دردسر تراشی برای دوستی که چند روز پیش از خونهش بیرونش کرده بود، نبود. اون فقط میخواست اشتباهش رو یه جوری درست کنه!
-جادوگری رو میشناسی که بتونه جادوی سیاه رو از بین ببره؟وقتی همراه چانیول با اون جادوگر حرف زدن و اون بهش اطمینان خاطر داد که جوری جادوی سیاه و از بدن یونا خارج میکنه که کوچکترین اتفاقی براش نیفته، مجبور شد قبول کنه. با شناختی که از اون داشت میتونست یونا رو بهش بسپاره!
باید میفهمید کیهیون چطور متوجه وضعیت یونا شده و چرا میخواست بهش کمک کنه.
جونگکوک تایید کرد و کیهویون بلافاصله پرسید:
-کی؟
YOU ARE READING
𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆
Werewolfو آخرین صدایی که به گوش رسید متعلق به پیرزنی بود که گفت: سرنوشت همیشه کار خودش رو میکنه و شما دوتا وقتی کنار هم قرار بگیرید مرگ خیلی ها رو رقم میزنید پس هرگز حتی یک قدم هم به سمت این مرد بر ندار... ↝ʙᴏʏ×ɢɪʀʟ ↝ɢᴇɴʀᴇ: ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴍʏꜱᴛᴇʀʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ...