19↝دوستی دوباره

986 172 54
                                    

ییرن به گل های روی میز نیم نگاهی انداخت و رو به ریوجین با لحن سردی گفت:
-برای چی اومدی؟

ریوجین لبخندی زد و درحالی که از صمیم قلبش خواهان دوستی دوباره‌ای با ییرن بود، گفت:
-اومدم تا با هم گذشته رو از یاد ببریم و بتونیم دوباره دوست های خوبی برای...

دستش رو بالا برد و به دختر مقابلش اجازه‌ی کامل کردن جمله‌‌ش رو نداد.
-چه دوستی؟ تو لعنتی با وقاحت کامل چندین بار گند زدی به زندگیم.

ریوجین سرش رو پایین انداخت و با شرمندگی لب زد:
-می‌دونم که اشتباه کردم، نباید فردای اون شب به تو می‌گفتم با تمام اون اتفاق ها بری و از یونجون بخاطر کاری که انجام نداده بودی عذرخواهی کنی.

با انگشت هاش کمی بازی کرد و ادامه داد:
-اما من همیشه خوشحالی شما دوتا رو می‌خواستم.

ییرن هیستریک خندید. جملات ریوجین بیش از حد مضحک بنظر می‌رسیدن. اون با خودش چی فکر کرده بود که با یه دسته‌گل می‌خواست همه چی رو فیصله بده.
-وقتی می‌دونستی یونجون تو رو دوست داشت و من جز پُلی برای رسیدن به تو چیز دیگه‌ای براش نبودم چرا امیدوارم کردی و انقدر تو گوشم خوندی تا به اون حسی پیدا کنم؟

دستش رو روی میز کوبید و فریاد زد.
-چرا این کار رو باهام کردی؟

ریوجین متقابلا فریاد زد و پاسخ داد.
-چون می‌ترسیدم یونجون به هوسوک درباره‌ی حس یک طرفه‌ای که به من داشت بگه و باعث جدایی من و هوسوک بشه.

سرش رو پایین انداخت و قطره‌ اشکی که روی گونه‌ش سرازیر شد رو پاک کرد. با ولوم پایینی لب زد:
-هوسوک اون رو مثل بچه‌ی نداشته‌ش دوست داشت، می‌ترسیدم بخاطر اون کنار بکشه.
ما واقعا عاشق هم بودیم.

نیم نگاهی به ییرن انداخت و ادامه داد:
-وقتی بالاخره مارکم کرد و ما دیگه مال هم شده بودیم دیگه از چیزی ترسی نداشتم اما یونجون بعد از دیدن رد دندون هوسوک روی من گردنم، دیوونه شد.

تمام حسش رو به چشم هاش منتقل کرد و ادامه داد:
-من نمی‌خواستم ناراحت بشی هرجور شده سعی کردم شما دوتا رو به هم برسونم.

-برای همین روز بعدش اومدی خونه‌م و بزور می‌خواستی بخاطر چیزی که مقصرش من نبودم برم از یونجون معذرت‌خواهی کنم و برای ادامه‌ی رابطه التماسش کنم؟

ییرن گفت و ریوجین سعی کرد جمله‌ش رو اصلاح کنه.
-من از تو نخواستم بهش التماس کنی. اگه اون روز من رو از خونه‌ت بیرون نمی‌انداختی شاید باقی حرف هام رو می‌تونستی بشنوی.

ییرن با چشم های اشکی به دختر مقابلش نگاه کرد و گفت:
-ای کاش هیچ وقت بخاطر خودت از من استفاده نمی‌کردی!

ریوجین که دیگه بیشتر از این نتونست تحمل کنه به اشک هاش اجازه‌ی باریدن داد شاید این اشک ها می‌تونست گناهی که انجام داده بود رو با خودش بشوره و ببره...
-ای کاش!

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Where stories live. Discover now