37↝شب بهاری

997 161 13
                                    

یجی که بعد از رفتار توی سالن هیونجین، ذهنش مشغول مسائل مختلفی شده بود برای چندمین بار روی تخت جا به جا شد و باعث کلافه شدن همسرش شد.
-مشکلت چیه!؟

بیشتر از این دلخوری که داشت رو پیش خودش نگه نداشت.
-تازه می‌گی مشکلم چیه؟ چطور تونستی پیش اون ها به من بگی به همچین موضوعی فکر هم نکنم؟ حق نداشتی اینجوری با من حرف بزنی.

-چی!؟

یجی بی‌توجه به سوال هیونجین ادامه داد:
-یونا با وجود اینکه دختر ضعیف و مظلومی و مهم تر از همه که باردار بودنشه، تونست جونگ‌کوک رو مارکش کنه و وقتی من به تو نگاه کردم بلافاصله گفتی حتی بهش فکر هم نکنم. چرا تو این کار رو با من کردی اما من نه؟

هیونجین روی تخت نشست و کلافه دستش رو سمت همسرش برد هرچند که یجی تو هوا دستش رو پس زد.
-من جونگ‌کوک نیستم و تو هم یونا نیستی! دلیل نمی‌شه چون اون دوتا این کار رو انجام دادن ما هم انجامش بدیم! اون دوتا هنوز ازدواج هم نکردن اما ما رو ببین، با وجود اینکه بچه‌دار نشدیم ازدواج کردیم.

-اما من هم دلم می‌خواد مارکت کنم تا همه بدونن تو مال کی‌ هستی.

یجی گفت و هیونجین پلک هاش رو برای لحظه‌ای به هم فشرد. یجی بیش از حد روی موضوعی که چیزی به جز بحث خسته کننده و بی‌هوده‌ای نبود مانور می‌داد و این کارش عصبیش می‌کرد.
-تو بوسان همه می‌دونن ما ازدواج کردیم و من که جونگ‌کوک نیستم دختر ها به من توجه کنن!

اعتراف صادقانه و تلخی برای هیونجین بود‌. همیشه دختر ها به قدت علاقه‌ی زیادی داشتن و به همین دلیل مستقیما سمت برادرش می‌رفتن! البته که هیونجین از این بابت خوشحال بود چون اون شخصی رو می‌خواست که بخاطر خودش دوستش داشته باشه نه قدرت و شهرت خانوادگیش!
-قول می‌دم خیلی درد نداشته باشه.

یجی با ولوم ضعیفی گفت و هیونجین با وجود اینکه جمله‌ش رو به طور کامل و درست شنید، متوجه منظورش نشد.
-چی؟

تو یه حرکت هیونجین رو روی تخت هل داد و روش قرار گرفت‌. دست هاش رو بالا سرش پین کرد و لب هاش رو به گردنش رسوند.
-دلم می‌خواد انجامش بدم.

یجی با لبخند گفت اما هیونجین لبخندی روی لب هاش وجود نداشت‌. اون از این حرکت یجی اصلا خوشش نیومد. مارک شدن رو دوست نداشت. مثل جونگ‌کوک فکر نمی‌کرد و اعتقادی به برابری و... هم نداشت!
با عصبانیت دست هاش که توسط یجی بالای سرش نگه داشته شده بودن رو آزاد و با وجود جسمی که روی شکمش نشسته بود، تو جاش نشست و باعث افتادن یجی شد.
-هیچ وقت دیگه به همچین چیزی فکر نکن.

همون کاری که یجی باهاش کرد رو انجام داد و حالا اون روی همسرش قرار گرفته بود.
-من عاشقتم، از زمانی که دیدمت عاشقت شدم اما این دلیل نمی‌شه با مارک شدن موافق باشم. بهتره از این موضوع بگذریم.

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora