6 ↝یونجون

1K 177 33
                                    

یک هفته از اون اتفاق می‌گذشت و یونا تمامش رو با بی‌خوابی گذروند؛ چند باری کابوس دید و مجبور به خوردن قرص برای چند ساعت خوابیدن شد.
ییرن حال و حوصله هیچی رو نداشت حتی به رستورانی که توش مشغول به کار بود هم نرفت و به همین دلیل اخراج شد!
چانیول و بکهیون برای بهتر کردن حالشون تند تند به دیدنشون می‌اومدن و بهشون سر می‌زدن‌‌.
بکهیون الفای غر غروش رو پی نخود سیاه فرستاد، باید باهاشون تنها می‌بود تا بهتر بتونه باهاش حرف بزنه‌.
به یونا و ییرن که روی مبل لم داده بودن نیم نگاهی انداخت، سرفه‌ای جهت جلب توجه اون دو کرد وقتی مطمئن شد دخترهای افسرده منتظر بهش نگاهش می‌کنن، گفت:
-بخاطر اتفاقی که افتاد خودتون رو اذیت نکنین...

ییرن رو مخاطب قرار داد و پرسید:
-قبلا هم این اتفاق افتاده بود؟

ییرن کمی رو مبل خودش رو جا به جا کرد و درست نشست. پارچه‌ی شلوارش رو تو مشتش گرفت و با بغض لب زد.
-از وقتی که یونا اومده بود اذیتم نمی‌کرد نمی‌دونم چرا اون شب عصبی بود.
من کاری بهش نداشتم...اولین بار بود که می‌خواست به من تجاوز کنه، قبلا فقط کتکم می‌زد.

یونا از جاش بلند شد، بطرف فریزر رفت و بستنی شکلاتی رو برداشت؛ تو سه تا ظرف ریخت و براشون برد.
-من هم خسته شدم از بس چهره‌ی خرفتش رو تو خواب می‌بینم اما دیگه بهش اهمیتی نمی‌دم. انقدر بیاد تو خوابم تا خسته بشه!
اون مرتیکه فکر می‌کنه از روح می‌ترسم...

خندیدن و یونا برای عوض کردن جو ادامه داد:
-بکهیون اوپا، حالا که اینجایی می‌خوام یه سوالی از تو بپرسم.

چانیول در رو باز کرد و وارد خونه شد.
-از من بپرس من تو همه‌ی زمینه ها با تجربه تر هستم و همه چیز رو می‌دونم درواقع یه گوگل زنده‌ام!

ییرن بهت زده به کلیدهای تو دست چانیول خیره شد و پرسید:
-کلید از کجا گرفتی؟

بکهیون دستش رو بالا برد و بعد مکث کوتاهی درحالی که یه تای ابروش رو بالا انداخته بود به خودش اشاره کرد.
-من بهش کلید دادم تا مجبور نشیم خودمون بریم در رو باز کنیم!

چانیول رو مخاطب قرار داد و اضافه کرد:
-چقدر زود اومدی می‌خواستم یکم بیشتر باهاشون خلوت کنم!

چانیول روی مبل کنار جفتش نشست و چشم هاش رو ریز کرد.
-نکنه می‌خواستی دختر ها رو اغفال کنی؟

بکهیون لب هاش رو بیشتر کش داد و به یونا نیم نگاهی انداخت.
-یونا گزینه‌ی خوبی بنظر می‌رسید.

یونا دست هاش رو محکم به هم کوبید و بهشون یاد اوری کرد که هنوز سوالش رو نپرسیده!
-گایز می‌خواستم یه چیزی ازتون بپرسم!

چانیول سری تکون داد و گفت:
-بپرس فرزندم.

سرش رو پایین انداخت و دست هاش رو تو هم گره کرد.
-بچه...چجوری به وجود میاد...هر وقت به شکم برامده‌ی بکهیون نگاه می‌کنم ذهنم به این موضوع که چطور به وجود اومده مشغول می‌شه.

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Where stories live. Discover now