-یونا یادت میاد قبل از اینکه بیهوش بشی کجا بودی؟
یونا که ایدهای نداشت از بیهوش شدنش تو خونهی کیهیون و بهوش اومدنش تو خونهای که درحال حاضر توش بودن چقدر میگذره، جواب سوال جونگکوک رو داد:
-با نامجون به خونهی کیهیون رفتم، وقتی فهمیدم قصدشون نگه داشتنم هست جیغ و داد کردم و در نهایت بیهوش شدم!
وقتی بهوش اومدم اینجا بودم.با شنیدن اسم کیهیون حالا متوجه دخالت شوهوا برای پیدا کردن یونا شد. خواهرش تمام مدت با وجود دونستن کاری که کیهیون و نامجون با یونا کردن، سکوت کرد و قضایا رو جوری نشون داد که یونا تمام وقت با خواست خودش پیش نامجون بوده.
و کیهیون اون عوضی جوری رفتار کرد که انگار همراه نامجون نقشهی جادو کردن یونا رو نکشیده. خوب بیاد داشت وقتی بهوش اومد کیهیون چطور مثل پروانه دورش میچرخید. وقتی کیهیون نقش قهرمان فیکی که متوجه حال یونا شده رو بازی میکرد و جونگکوک جوری رفتار کرد که اون واقعا یک قهرمانه!
بخاطر داشتن همچین شخصی تو زندگیش به خودش میبالید و از اینکه کیهیون مرگ سونیونگ رو فراموش کرد، خوشحال بود اما بنظر میرسید اون خوب میدونست از چه راهی وارد بشه!
دست هاش رو دور دختر حلقه کرد و اون رو به خودش فشرد.
-خوشحالم که اتفاقی برای تو نیفتاد و الان اینجایی، تو بغل من!-اما چطور پیدام کردی؟ با برادرم که کاری نکردی؟ اصلا الان کجاییم؟
یونا مثل همیشه سوالاتش رو تند و پشت هم پرسید و با چشم های درشتش بهش خیره شد.
به هیچ عنوان دلش نمیخواست با گفتن حقیقت یونا رو ناراحت کنه پس دروغ تحویلش داد:
-با کمک شوهوا پیدات کردم، شاید ندونی اما کیهیون و خواهرم با هم هستن!یونا بهت زده سرش رو از روی سینهی جونگکوک برداشت و از بغلش بیرون اومد.
-اون پسر حروم شد!
کیهیون جذاب تر از چیزیه که بخواد با شوهوا باشه.بخاطر تعرف یونا از کیهیون یه تای ابروش رو بالا داد. دلش حتی برای بحث های کوچک بینشون هم تنگ شده بود!
با انگشتش به صورتش که از بینقص بودنش کاملا مطمئن بود اشاره کرد و گفت:
-اون جذابه؟ تاحالا به چهرهی من نگاه کردی؟ فکر نمیکنی من بیشتر از کیهیون حروم شدم؟یونا هیستریک خندید و گفت:
-میخوای بگی من از شوهوا داغون تر هستم؟جونگکوک که از بحث بینشون خوشش اومده بود در جوابش سری تکون داد. دوست داشت اذیتش کنه و در آخر عصبی شدنش رو ببینه. درست مثل قبل!
-خواهر من چهرهی خوبی داره بههرحال ما خانوادگی خوشسیما هستیم. اصلا ژن خوب که میگن دارن به ما اشاره میکنن!یونا خندید و دست هاش رو به هم کوبید.
-همچین میگی ژن که انگار خانوادهت رو ندیدم!جونگکوک شونه هاش رو بالا داد و آخرین حمله برای اذیت کردن یونا رو استارت زد.
-خوبه قیافهی برادرت رو دیدم وگرنه...
YOU ARE READING
𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆
Werewolfو آخرین صدایی که به گوش رسید متعلق به پیرزنی بود که گفت: سرنوشت همیشه کار خودش رو میکنه و شما دوتا وقتی کنار هم قرار بگیرید مرگ خیلی ها رو رقم میزنید پس هرگز حتی یک قدم هم به سمت این مرد بر ندار... ↝ʙᴏʏ×ɢɪʀʟ ↝ɢᴇɴʀᴇ: ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴍʏꜱᴛᴇʀʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ...