《فلش بک شب تولد یونا》
به شکم رو زمین دراز کشیده بود و ناخن هاش رو روی خاک میکشید. قطرات اشک به سرعت از که چشم هاش به مقصد زمین، روی خاک سقوط میکردن و زمین به آرومی خیس میشد.
با حس اینکه شخصی بهش نزدیک شده، سرش رو کمی بالا برد و با دیدن کفش های مردونهای مقابلش، به آرومی نالید و با عجز و ناتوانی که وجودش رو پرکرده بود و لحنی که خواهش و تمنا تو تاریکی شب هم کاملا مشخص بود، گفت:
-کمکم کن...کمکم کن این درد لعنتی تموم بشه!تو تاریکی نمیتونست چهرهی مرد رو خوب ببینه حتی دیدن چهرهش براش هیچ اهمیتی نداشت، اون فقط به تموم شدن دردش فکر میکرد.
مرد روی زمین نشست ودستش رو به طرف گونه های خاکیش گرفت و به آرومی لمسش کرد.
-کمکت میکنم تا دردهات خیلی زود از بین برن.دستش رو نوازش وار از گونه تا گردن یونا کشید و ادامه داد:
-چون این چیزی که تو میخوای.یونا سرش رو بسرعت تکون داد و تایید کرد.
-درسته میخوام.مرد سرش رو پایین اورد. زمانی که نور ماه صورتش رو هدف گرفت و با نور کمش باعث شد یونا موفق به دیدن چهرهش بشه برای لحظهای قلب دختر بیاختیار لرزید. درست لحظهای که تو سیاهی چشم های جونگکوک گم شده بود قلبش لرزید و باعث شد یونا با حس جدیدی آشنا بشه. حسی که نمیدونست باید اسمش رو چی بذاره.
هرچند دردی که احساس میکرد بهش اجازهی بیشتر از این گم شدن تو مردمک های جونگکوک و چشیدن اون حس خوب رو نمیداد.
جونگکوک پکی به لبش زد و وقتی میخواستی ازش فاصله بگیره یونا با قرار دادن دستش به دور گردنش اجازهی فاصله گرفتن ازش رو بهش نداد.
دختر تو اون لحظه چیزی به جز نیازش به اون مرد رو احساس نمیکرد. از طرفی رایحهی تلخ قهوه اون رو برای بیشتر جلو رفتن مشتاق ترش میکرد.جونگکوک بدنش رو روی بدن یونا قرار داد و دست های دختر رو بالای سرش نگه داشت. بوسه های خیسی از چونه تا گردن دختر گذاشت و با رسیدن به ترقوه و کمی پایین تر از سینه های امگا، دست هاش که مثل قفلی برای دست های دختر بودن رو پایین اورد و با یک حرکت تاپ نازک دختر رو تو تنش پاره کرد.
بوسهای به قسمت بالایی سینه های دختر زد و دستش رو به زیپ دامنش رسوند و خیلی سریع اون رو از پاش در اورد.
زانو های یونا رو خم کرد و بین پاهاش قرار گرفت. پنتی صورتیش رو بیحوصله تو تنش پاره کرد. دستش رو روی پوسی خیس دختر کشید و وقتی دستش به مایع بیرنگ دختر آغشته شد لیسی بهش زد و از طعم خوشش چشید. اولین بار بود از طعم اسلیک یک امگا میچشید. شنیده هاش کاملا درست بودن و اون مایع طعم شیرین و خوشمزهای داشت.
با چشم هایی که رگه آبی پیدا کرده بودن به پلک های بسته و دست هایی که هر بار به زمین چنگ میزدن نگاه کرد.
این اولین هیت یونا بود و قطعا براش دردناک ترینش هم بود. با وجود سریع بودن جونگکوک اون باز هم عصبی و کلافه شده بود!
رایحهی تند شدهی وانیل، جونگکوک رو به رات برد جوری که دست از کنترل کردن خودش برداشت و اجازه داد بدن هاشون هم رو هرجور که میخوان لمس کنن.
سرش رو بین پاهای یونا خم کرد و بیتوجه به ناله هاش لاو بایتهایی روی کشالهی ران امگا به جا گذاشت.
شنیدن ناله ها و خواهش های امگا بهش حس قدرت و پیروزی میداد.
YOU ARE READING
𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆
Werewolfو آخرین صدایی که به گوش رسید متعلق به پیرزنی بود که گفت: سرنوشت همیشه کار خودش رو میکنه و شما دوتا وقتی کنار هم قرار بگیرید مرگ خیلی ها رو رقم میزنید پس هرگز حتی یک قدم هم به سمت این مرد بر ندار... ↝ʙᴏʏ×ɢɪʀʟ ↝ɢᴇɴʀᴇ: ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴍʏꜱᴛᴇʀʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ...