《چند ماه بعد 》
با شنیدن صدای شخص ناشناسی بدون فاصله دادن پلک هاش از هم، گوش هاش رو تیز کرد و خوب به مکالمه جونگکوک و زنی که نمیدونست کیه گوش کرد.
-هی اوپا، الان بدن من هم مثل مال تو خوب بنظر میرسه.نمیدونست جملهی دختر عصبیش کرده بود یا صدای خندیدن جونگکوک و جملهای که به زبون آورد.
-سولگی هر چقدر هم ورزش کنی به من نمیرسی!-باشه به تو نرسیدم اما از زمانی که خوب حرکاتی که مربیم به من گفت رو تمرین کردم باسنم خوش حالت تر و گودی کمرم بیشتر به چشم میاد.
چند لحظه صدایی نشنید که دختر کمی بعد ادامه داد:
-حتی یه دست روی کمرم بدون اینکه بیفته جا میشه، اگه فکر میکنی دروغ میگم میتونی خودت امتحان کنی!با شنیدن جملهی عجیب و غیر قابل درک دختر پلک هاش رو بسرعت از هم فاصله داد و تو جاش نشست.
سرش رو سمت جونگکوک و دختر زیبا رو و خوش هیکل کنارش چرخوند و با دیدن دست جونگکوک درست روی کمر دختر دندون هاش رو روی هم فشرد.
-یونا بیدار شدی!؟جونگکوک پرسید و یونا بیاینکه چیزی بگه از روی تخت پایین رفت.
-سولگی اون یوناست و یونا این سولگی دوست...قبل اینکه جونگکوک بتونه باقی جملهش رو به زبون بیاره، گفت:
-برام مهم نیست اون کیه و الان تو اتاقم چیکار میکنه و یا اینکه چرا بیاجازه واردش شده!از عمد درست بین جونگکوک و دختری که اسمش سولگی بود قرار گرفت و با شدت دست جونگکوک رو از روی کمر سولگی برداشت و از وسطشون گذشت.
با کاری که کرد جونگکوک و سولگی مجبور به چند قدم عقب رفتن شدن.
تو ماه آخر بارداریش بود و حتی راه رفتن هم براش سخت تر از قبل شده بود.
وارد حمام شد و تو آینه بزرگ و قدی مقابلش خودش رو برانداز کرد. یونا چاق شده بود!
دیگه اون دختر لاغر و خوش اندام نبود!
این چاقی از زمانی شروع شد که تمام افراد نزدیک بهش ازش خواستن بیشتر و بیشتر غذا بخوره و نتیجهش چیزی بود که تو آیینه میدید.
دیگه حتی خودش هم نمیتونست خودش رو تحمل کنه چه برسه به جونگکوک!
مکالمه یکم پیش جونگکوک تاثیر مستقیمی روی احساسات الانش داشت.
چرا باید با یه دختر دیگه درباره اندام خوب حرف بزنه؟
اصلا چرا باید اجازه میداد وارد اتاق مشترکشون بشه.
و مهم ترین سوال اونجاست که بعد از گفتن اون حرف و کنار زدنشون جونگکوک با لبخند رو به سولگی گفت "بهتره بریم پایین" درحالی که باید مثل همیشه کمکش میکرد تا حمام کنه و لباس بپوشه...
حتی نمیتونست با گفتن جملهی تکراری و مزخرفی مثل " بخاطر بارداری حساس شده" خودش رو آروم کنه!
بخاطر کار جونگکوک بقدری عصبی و کلافه بود که حوصلهی حمام کردن هم نداشت.
بعد از مسواک زدن، دست و صورتش رو شست و بدون عوض کردن لباسش از اتاق خارج شد.
پیراهن گشاد و بلند آبی با پروانه های بزرگ و کوچک رنگی روش خیلی هم بد نبود!
YOU ARE READING
𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆
Werewolfو آخرین صدایی که به گوش رسید متعلق به پیرزنی بود که گفت: سرنوشت همیشه کار خودش رو میکنه و شما دوتا وقتی کنار هم قرار بگیرید مرگ خیلی ها رو رقم میزنید پس هرگز حتی یک قدم هم به سمت این مرد بر ندار... ↝ʙᴏʏ×ɢɪʀʟ ↝ɢᴇɴʀᴇ: ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴍʏꜱᴛᴇʀʏ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ...