با رسیدن لیلی که از دویدن سرخ شده بود و نفس نفس میزد وارد سرسرا شدن و سیریوس شروع کرد به نطق کردن:
- لیلی تقصیر تو شد دیر رسیدیم، سه دقیقه از زنگ تفریحمون رفت!
- اشکال نداره، حالا نیست خیلی بدت میاد همه دارن نگات میکنن!
سیریوس موهای موج دارشو داد بالا و با لبخند گفت:
- نه اونکه بد نیست ولی جاها پر شدن- بهههه چطوری پسر، بعد کلاسا بیا یکم ببینمت- داشتم میگفتم، جاهای خوبو گرفتن باید بریم تو حلق معلما بشینیم!
ریموس اول از همه نشست پشت میز و گفت:
- کمتر غر بزن سیریوس کله صبحی!
- چشم ارباب هرچی شما بگین! از کی تا حالا ساعت ده و ربع واسه جناب لوپین شده کله صبح؟
جیمز که با چشماش تو جمعیت میگشت، بدون توجه به بحث گفت:
- اسنیپو نمیبینم بچه ها
لیلی ته موهای گیس شدهش رو با کش بست و گفت:
- جیمز واقعا بیکاریا! سو رو چیکار داری سر صبحی
سیریوس بلند گفت:
- بابا هی چرا میگین صبح زود ده صبحه و ما قراره بریم سر سومین کلاسمون بازم هی بگین زود!
لیلی آدامسی انداخت دهنش و گفت:
- بجای این حرفا بزارین بهتون یاد آوری کنم که از دیروز که اومدیم مدرسه پیتر دور و برمون نمیپلکه
سیریوس چشماش برقی زدن و گفت:
- سالی که نکوست از کله سحرش پیداست
ریموس اضافه کرد:
- تو کلاسم من اصلا حواسم نبود کجا نشست اصلا؟
جیمز که هنوز با چشماش دنبال اسنیپ میگشت، گفت:
- با یه پسره هافلپافی جور شده
سیریوس دستشو زد زیر چونهش و درحالی که خودش رو کش میداد، گفت:
- بهتر، سرش گرم باشه طرف ما آفتابی نشه
جیمز رو کرد به لیلی و پرسید:
- مطمعنی اسنیپ اومده مدرسه؟ از دیشب که اومدیم من نمیبینمش درحالی که همیشه مثل جغد شوم جلوی چشمم بود
لیلی پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- بعله اومده مدرسه، با هم تو یه کوپه بودیم، با هم وارد مدرسه شدیم، حالا اگه خیلی نگرانشی برو در خوابگاه اسلیترین سراغشو بگیر، فوقش ملت فکر میکنن عاشقش شدی
جیمز داد زد:
- عمــــرا!
ریموس و لیلی پقی زدن زیر خنده و سیریوس زد پس سر جیمز و گفت:
- هوی یارو، مشکوک میزنی
- گمشو بابا عمت مشکوک میزنه
- راستش آره والا پریشب خانواده تصمیم گرفتن ببرنش سنت مانگو ببینن خلی دیوونه ای چیزی نشده باشه.
لیلی که باور کرده بود، گفت:
- واقعا؟!
- اره بابا، دروغم چیه؟ جون دماغِ سوروس.
- هار هار مسخره.
- ایزی ایوانز
- هـی بچهها اون ریگولوس و توماس نیستن؟
سرِ جیمز و لیلی و سیریوس به سمتی چرخید که ریموس اشاره میکرد؛ سیریوس ابرویی بالا انداخت و گفت:
- عجیبه که با سوروس نیستن!
جیمز عینکشو داد بالا و متفکر گفت:
- رفتارش عجیبه
لیلی سریع گفت:
- هیچم عجیب نیست، الان میریم سر کلاس ریاضیات جادویی و میبینین که نشسته سرجاش.
جیمز پاشد و بعد برداشتن کیفش، موهای نامرتبشو نامرتب تر کرد و گفت:
- درسته.
خواستن برن سرکلاسشون که سیریوس گفت:
- شما برین من زود میام
ریموس با لحن "خدایا باز شروع کرد" گفت:
- سیریوس ارواح جدت بیا اولین جلسه رو دیر نکن
- باشه بابا شما برین من سه سوته اومدم.
و بعد کیفشو انداخت دور گردنش و دوید از قلعه بیرون.
لیلی پرسید:
- دایان رو دید؟
جیمز و ریموس خندیدن و جیمز گفت:
- طبق معمول!ادامه دارد...
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...