پروفسور اسپراوت کلاس رو که از دست سیریوس شلوغ افتاده بود، آروم کرد و شروع کرد به توضیح دادن درس و اکثر بچهها تند تند مشغول یادداشت برداری شدن. کلمات تند تند و پررنگ تو دفترچه ریموس نوشته میشدن اما ریموس متوجه نمیشد چی داره مینویسه و هرچقدر میخواست تمرکز کنه حواسش میرفت پی معجون توی کیفش. با صدای دست زدن پروفسور اسپراوت که برای جلب توجه همگی بود به خودش اومد.
- خب حالا باید به گروههای دونفره تقسیم بشین و سعی کنین پمادی که برای تاول های رو برگهاش درست میکنین رو بهش بزنین. از روی شمارههاتون توی لیست دونفر دونفر صداتون میکنم.
صدای اعتراض همه بلند شد و پروفسور اسپراوت گفت:
- دست من نیست همه کلاسا همینجوری دارن گروهبندی میشن به دستور جناب مدیر؛ وقت کلاس رو نگیرین
و شروع کرد شانسی شماره های مختلف گفتن و بچه ها گروهبندی میشدن و میرفتن سمت میزایی که براشون ظاهر میشد. ریموس واقعا حوصله خودش رو هم نداشت و امیدوار بود با لیلی یا جیمز همگروه بشه تا زیاد بهش سخت نگذره اما لیلی افتاد با یکی از دخترای هافلپافی و جیمز هم با دروازه بان تیم کوییدیچ ریونکلا گروهبندی شد و با کمال میل رفتن سمت میزشون. ریوس پوفی کشید و دست به سینه منتظر شد و شماره "14" که خودش بود اعلام بشه. الان فقط تنها امیدش سیریوس بود. بعد اینکه چهار نفر دیگه هم کنار هم قرار گرفتن و مثل اونایی که گروهبندی شده بودن مشغول کار شدن پروفسور اسپراوت بالاخره شماره "14" و پشت بندش شماره "20" رو صدا زد. ریموس نمیدونست شماره بیست کیه اما مطمئنا سیریوس نبود.
دستش رو بلند کرد و با چشم گشت تا ببینه با کی همگروه شده که چشمش خورد به سوروس اسنیپ که دستش رو بلند کرده بود شد و بدنش لرز خفیفی کرد. نگاه سنگین همه رو روی خودش حس میکرد. یه عضو از غارتگران با سوروس اسنیپ حتما نمایش عالیای به پا میشد.
- خوبه! اسنیپ و لوپین مشغول بشین. ازتون انتظار دارم
ریموس به جیمز و سیریوس نگاهی انداخت تا بهشون بفهمونه دست از پا خطا نکنن و بعد درحالی که سرش سنگین شده بود رفت سمت میزی که براشون مقرر شده بود. توی این گیر و دار همین یه قلم رو کم داشت! برای دو ساعت افتاده بود کنار آخرین کسی که تو این لحظه دوست داشت همگروهیش بشه. اما همین بود که بود و باید یا تحمل میکرد یا خدا رعد و برق رو سرش نازل میکرد و میکشتش و از اونجایی که خدا تو مسائل مشکلدار دخالت نمیکرد، مجبور بود گزینه اول رو انتخاب کنه.
به سوروس که دو طرف موهای بلندش رو با کش ریزی پشت سرش جمع میکرد نگاه کرد و جزوهش رو باز کرد؛ قبلا با سوروس این پماد رو درست کرده بودن و جفتشون روش کتاب رو قبول نداشتن و از راهی که بدست آورده بودن انجامش میدادن.
جو سنگینی بینشون بود و هر ثانیه اندازه چندین دقیقه کش میومد براش. به بهانه آوردنشون از سوروس جدا شد و رفت سمت دالان قفسهها و شروع کرد تک تک برداشتنشون. نمیدونست چرا اما میخواست کمی طول بده تا خودش رو جمع و جور کنه. خودش هم نمیدونست چه مرگشه احتمال میداد بخاطر نزدیک شدن به ماه کامل تمرکز و احساساتش بهم ریخته.
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...