°Part 32°

73 4 9
                                    


بعد مدت کمی سوروس آروم رفت عقب و انقدر هنوز جفتشون درگیر بوسه بودن که نمیتونستن درست تشخیص بدن چه اتفاقی افتاده، فقط ریموس قبل از این که سوروس کاملا فاصله بگیره دستش رو دور گردنش و درحالی که کاملا میچسبید بهش بوسیدش، طوری که انگار هیچوقت نمیخواست از بوسیدن سوروس دست برداره و اگه میخواست صادق باشه نمی‌دونست قراره چطوری دوباره با سوروس چشم تو چشم شه.
سوروس هم که کمتر از ریموس نمیخواست تا این بوسه تموم شه چند قدم به جلو برداشت و ریموس رو چسبوند به دیوار، چندین بار توی ذهنش این لحظه رو تصور کرده بود اما هیچکدوم به پای واقعیت این موضوع که ریموس بوسیدنی موجودیه که سوروس میتونه تصور کنه نمی‌رسید.
بعد از مدتی وقتی جفتشون به نفس کشیدن فاصله داشتن از بوسیدن دست کشیدن. نگاه سوروس از روی لبهای ریموس رفت روی چشمای کهرباییش و سعی می‌کرد متوجه بشه که ریموس ازش متنفر شده و میخواد ازش دور بشه یا که باید بمونه اما ریموس اون لحظه گیج‌تر از این حرف‌ها بود، هیچوقت به این که استریت نیست فکر نکرده بود با این که نمیتونست تصور کنه عاشق دختری باشه و حالا بوسه‌ی سوروس باعث شده بود حس کنه هزاران‌تا پروانه توی دلشه.
- سوروس...
+ نرو.
- ... چی؟!
+ برای تعطیلات از مدرسه نرو... بمون پیش من
- آخه... من خیلی گیج شدم
سوروس انگار تازه براش یادآوری شد که ریموس ممکنه اصلا ازش به این عنوان خوشش نیاد، سرخورده شد و انقدر واضح بود که ریموس هم متوجهش شد.
+ اوه... من الان باید برم، دو ساعت دیگه میرم کتابخونه، اونجا همدیگه رو ببینیم و حرف بزنیم؟ میتونی تو این دو ساعت بهش فکر کنی.
ریموس آروم سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد و سوروس خیلی سریع رفت. دستی به لباش کشید و اون چند دقیقه براش مکررا یادآوری شدن و ناخودآگاه لبخند زد، تا حالا همچین حسی نسبت به هیچکس نداشت و حالا داشت کم کم متوجه می‌شد جواب تمام اون حسایی که به سوروس تمام این مدت داشته دوست داشتن و کراشه. با رسیدن به کتابخونه انقدر رفت تا به تهش رسید، میدونست سوروس همیشه اینجا میشینه چون هیچکس حوصله نداره تا ته کتابخونه‌ای به این بزرگی بیاد و همیشه این گوشه خلوت و دنج بود.
کیفش رو گذاشت رو میز و نشست و مشغول فکر کردن شد چون یاد آوری بوسه‌ی سوروس تمرکز انجام دادن هر کاری جز فکر کردن بهش رو گرفته بود و از طرفی منتظر بود سوروس برگرده اما هر لحظه براش صد سال داشت میگذشت و به جرعت میتونست بگه طولانی‌ترین دو ساعت عمرش رو با کلی تصمیم مختلف گذروند تا وقتی که سوروس اومد و ریموس سریع ایستاد.
سوروس نشست روی صندلی و ریموس همچنان سر پا بود.
+ ببخشید برای اتفاقی که-
- معذرت‌خواهی لازم نیست.
سوروس کمی نگاهش کرد و ریموس برای این که صدای آرومش به سوروس برسه کمی نزدیکش شد.
- چرا بهم گفتی نرم؟
+ چون میخوام که پیش من باشی.
- چرا؟ چرا اینطوری می‌کنی؟
+ واضح نیست؟
ریموس نشست روی میز تا بهتر بتونه صحبت کنه:
- چرا باید تعطیلات رو باهات بگذرونم؟ تو توی تعطیلات فقط درس می‌خونی.
سوروس لبخند آرومی زد و اجازه داد ریموس ادامه بده:
- همیشه از من و دوستام متنفر بودی و حالا امسال این کارا رو میکنی... من حتی نمیدونستم استریت نیستم! لعنتی حتی نمیدونم واقعا گی هستم یا نه؟!
سوروس کمی رو به جلو خم شد و دوباره ریموس رو بوسید که براش مثل همون بار اول شوکه کننده بود و قبل از این که خودش هم سوروس رو ببوسه سریع رفت عقب.
- این چی بود!
+ می‌خواستم مطمئنت کنم که استریت نیستی.
ریموس کلافه موهای صافش رو فرستاد بالا که سوروس بین پاهای ریموس ایستاد و با آرامش به چشماش نگاه کرد.
+ تعطیلات رو با من بگذرون، می‌تونیم کتاب بخونیم و بریم جاهای مختلف... می‌تونی توی این مدت ببینی این چیزیه که میخوای یا نه، اگه نخواستی تمومش می‌کنیم.
آروم موهای ریموس رو نوازش کرد و ادامه داد:
+ من خیلی وقته که می‌دونم حسم نسبت بهت چیه... هیچوقت همکلاسی یا هم گروهیم نبودی.
ریموس بلافاصله قرمز شد و دلش میخواست از خجالت محو شه توی میز.
- اگه بمونیم تو مدرسه‌‌‌...
+ میریم تو اتاق خودمون، البته اگه تو بخوای.
ریموس نگاهش رو دزدید و یه جورایی سرش توی سینه‌ی سوروس پنهان شد.
- می‌خوام.
لبخند سوروس مشخص شد و موهای ریموس رو آروم نوازش کرد.
+ نمی‌خوای دیگه نگاهم کنی؟
- نچ.
+ چرا؟
- نچچ.
سوروس آروم خندید.
+ ولی من میخوام که نگاهم کنی.
ریموس صورتش رو چسبوند به سینه‌ی سوروس و دستای سوروس دورش حلقه شدن.
- نه!
+ نه؟!
- نه...
+ بخاطر این که بوسیدمت خجالت میکشی؟
ریموس سرش رو به نشونه‌ی آره تکون داد که سوروس حس کرد اگه لازم باشه همون لحظه میتونه قلبش رو در بیاره و تقدیم ریموس کنه.
+ منو نگاه کن ریموس...
بعد از مکث کوتاهی ریموس آروم سرش رو بلند و به سوروس نگاه کرد و ته دلش امیدوار بود سوروس دوباره ببوستش چون تو خودش این جرعت رو پیدا نمی‌کرد که بوسه رو شروع کنه و وقتی خودش رو با این افکار پیدا کرد دوباره توی صورتش احساس گرما کرد و قایم شد.
+ درسات تموم شدن؟
- نتونستم چیزی بخونم
+ چرا؟
- داشتم به تو فکر می‌کردم.
+ به من؟ فکر خوب یا بد؟
- جفتش.
+ شت، تو دردسر افتادم؟
- از منی که دوستام جیمز و سیریوسن خوشت اومده، خودت چی فکر میکنی؟
+ فکر می‌کنم تو یه دردسر گنده افتادم.
- پشیمونی؟
+ به هیچ وجه.
ریموس دوباره احساس کرد یه پری تو دلش ظاهر شده و اکلیل میپاشونه به همه جا.
+ باید برگردیم خوابگاهمون کم کم.
ریموس نمیخواست از سوروس جدا بشه ولی مجبور بود.
+ تعطیلات پیشم میمونی؟
- آره.
+ عالیه.
رفت عقب و راه رو برای ریموس باز کرد. ریموس وسایلش رو جمع کرد و بعد انداختن کیفش روی دوشش گونه‌ی سوروس رو سریع بوسید و از کتابخونه دوید بیرون.

ادامه دارد...

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Apr 30 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang