ریموس به ساعت بزرگی که به دیوار سالن اجتماعات وصل بود نگاه انداختن و با دیدن عقربه ها که چهار و نیم عصر رو نشون میدادن سرش رو تند تکون داد تا فکر اون کلاس راحت و ساکت از سرش بپره و برای چند لحظه هم موفق شد ولی با ورود جیمز و سیریوس که همراه تیم کوییدیچ گریفیندور از تمرین برمیگشتن و از سر و کول هم بالا میرفتن کتابشو بست و بدون جلب توجه آروم زد بیرون و حرکت کرد سمت راهرو کلاسا؛ اسنیپ خودش گفت صاحب اون کلاس نیست و اصلا از کجا معلوم اونجا باشه؟ فوقش اگه باشه مگه چه اتفاقی میوفته؟ اسنیپه دیگه هیولا نیست که!
پیچید تو راهروی منتهی به کلاسا که صدای سرفهای توجهش رو جلب کرد؛ اول فکر کرد خیال کرده ولی صدای سرفه دوباره اومد و دیگه قطع نمیشد، ریموس که از دیروز لحظهای اسنیپ از ذهنش بیرون نرفته بود یاد سرفههاش افتاد و با چشمای گرد گفت:
- اسنیپ!
و دوید بین راهرو ها تا پیداش کنه
- اسنیپ؟ اسـنیپ!
با دیدنش توی یکی از راهرو ها که افتاده بود رو زمین و تو خودش جمع شده بود و سرفه میکرد دوید سمتش و نشست کنارش و برش گردوند
- اسنیپ؟ چرا بینیت داره خون میاد!
سوروس که به سختی نفس میگرفت با سرفه از بین لباش که گوشهش کمی پاره شده بود چیزی گفت که ریموس متوجه نشد و پرسید:
- چی؟ من- من نمیفهمم چی میگی؟
سوروس به کیفش که یه گوشه افتاده بود اشاره کرد و ریموس دوید و برداشتش و با دیدن بتری آب درش آورد و داد به سوروس که نیم خیز شده بود بود.
بعد چن لحظه سوروس که سرفههاش کمی بند اومده بود با بینیای که همچنان ازش خون میومد ولو شد وسط راهرو و نفس گرفت
- کتک خوردی! میرم مکگوناگال رو خبر کنم.
و بعد پاشد که سوروس کشیدش و با صدای گرفته گفت:
+ لازم نکرده
- اما-
+ اما نداره، دخالت نکن
- زدن پوکوندنت، باید بری درمانگاه، از بینیت داره همینجوری خون میره.
+ نیازی نیست، حالم خوبه.
ریموس از تو کیفش دستمال کاغذی در اورد و گذاشتش توی بینی سوروس و دستمالی دیگه داد به دستش و گفت:
- بیا لبت رو پاک کن، کار گابریل بود؟
+ اهمیت نداره.
ریموس چند لحظه چیزی نگفت و به چهره خاکی و خونی سوروس نگاه کرد، به نظرش لاغر تر از همیشه به نظر میومد، خودش کم بدبختی نداشت ولی واقعا دلش به حال اسنیپ که معلوم بود همه تلاشش رو داره میکنه تا قوی باشه سوخته بود.
به بینیش اشاره کرد و گفت:
-شاید شکسته باشه مادام پامفری چکش کنه بهتره.
+ نه!
ریموس دوباره سکوت کرد و تو دلش گفت:«ای زهرمار، هی میگه نه!» بعد خواست طعنه بزنه«محافظای شخصیت کجان؟» ولی دلش نیومد و بهجاش پرسید:
- ریگ و توماس کجان؟
+ خسته بودن خوابیدن.
بعد نشست و درحالی که چشم میچرخوند گفت:
+ چوبدستیم نیست.
- گذاشتم تو کیفت افتاده بود همین گوشه.
سوروس سری تکون داد و کیفش رو چنگ زد و بلند شد که سرش لحظهای گیج رفت و ریموس غریضی خواست دستشو بگیره ولی سوروس خودش رو کشید عقب و گفت:
+ خوبم، لطفا از این قضیه چیزی به لیلی نگو
- من نگم خودش که میبینه قیافتو
+ تو کلا حرفی راجبش نزن، نه به لیلی نه به کس دیگه.
ریموس اول خواست قبول کنه ولی کرم درونش اجازه نداد و گفت:
- نمیشه
سوروس اخم ریزی کرد و گفت:
+ یعنی چی؟
- یعنی نمیتونم نگم، شاهد حساب میشم
+ لوپین پات رو بکش بیرون کسی ندیدتت
- متاسفم ولی من وظیفه دارم که بگم، خدا میدونه چه چیزایی میتونم به گفتههام کم و زیاد کنم
سوروس میدونست همه حرف ریموس رو هرچی که بگه باور میکنن و اگه دفتر مطلع میشد نمیتونست درست و حسابی گابریل و دوستای مزخرفشو تو دام بندازه؛ اعصابش شدیدا خورد شده بود، همیشه فکر میکرد ریموس از دوتا دوستاش آدم بهتری باشه و انتظار این رفتار رو اصلا نداشت، اخمش غلیظ تر شد و خواست چیزی بگه که ریموس گفت:
- اما! اگه یکاری برام بکنی منم دهنمو برای همیشه میبندم
+ چه کاری؟
- اممم، چیزه
سوروس منتظر و بیحوصله نگاهش کرد و ریموس با لبخند ریزی گفت:
- تو چندتا درس یکم مشکل دارم، اگه کمکم کنی و به کسی نگی منم قول میدم دهنم هیچوقت باز نشه.
سوروس اول سریع خواست رد کنه ولبش رو با زبون تر کرد که لبش بشدت سوخت و قیافه منزجر کننده گابریل رو آورد جلوی چشماش؛ با اینکه حوصله خودش رو هم جدیدا نداشت ولی درس خوندن با لوپین میتونست وقتش رو پر کنه و شاید یه روزی به دردش میخورد این موقعیت، پس گفت:
+ خیلی خب، پس توهم حواست به لیلی باشه زیاد پیله نکنه به من
- قبول، از کی شروع کنیم؟
+ از فرداشب، بیا به همون کلاسی که دیشب اومدی.
ریموس سرش رو به نشونه باشه تکون داد و و سوروس درحالی که سرش رو بالا گرفته بود و دستشو رو بینیش فشار میداد از راهرو رفت بیرون.
ریموس با ذوق و ناباوری به کاری که کرده بود فکر کرد و بعد درحالی که انگار کلی انرژی بهش داده باشن راهش رو به سمت کتابخونه کج کرد تا بره پیش لیلی؛ نمیخواست وقتی سوروس رو میبینه رو از دست بده و همین اول کار بد قول بشه.
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...