- ریممممموس پدرصلواااتییی پاششششششششششششو
ریموس اومد چشماشو باز کنه که کسی محکم افتاد روش و با آرنجش رفت تو شمکش.
- شکمـــــــــم عاااااای
سیریوس که خودش رو پرت کرده بود رو تخت یا بهتره بگم رو ریموس، با نیش باز بهش نگاه کرد و گفت:
- صبحححححت بخیر ای زیبای رویایی
ریموس صورتش رو با انزجار جمع کرد و خواست سیریوس رو پس بزنه اما سیریوس رو بمب هم تکون نمیداد
- زیبای رویایی چه اخلاق هاپویی داری شما
بعد رو کرد به جیمز و گفت:
- از قدیم راست گفتن خوشگلا اعصاب ندارنا
- الان اگه راجب من داری صحبت میکنی بهتره بهت بگم دیگه گه نخوری
- بییی ادبببب!!! نوچ نوچ نوچ
- کوفت سیریوس پاشو نفسم بند اومد
- ای وای الهی بمرم برات، ناخونات سالمن؟ النگوهات چی؟
جیمز درحالی که مسواک میزد، یه سرش رو از دستشویی در آورد و با لحن نصیحتگری گفت:
- کمتر گی بازی در بیار پسرم انقدر ضایع اعلام گی بود نکن
- من گی نیسسستم!
لیلی هم از دستشویی اومد بیرون و سه نفری در جوابش گفتن:
- بللله درسته
- خفه شیین اول صبحح! دیشب من نبودم باز خر مغزتونو گاز زد؟- سیریوس نره خر پاشو دیگه از روممم!
و بعد با لگد محکم پرتش کرد پایین که بوم صدا داد
- عااایی ننه کووونم
جیمز با دهن کفی پقی زد زیر خنده که کفش پاشید بیرون و لیلی درحالی که جورابش رو از زیر سیریوس کله پا شده میکشید بیرون لگدی به پهلوش زد و گفت:
- بی ادب باید جلوی یه خانم متشخصی مثل من بگی باسن یا بخش تحتحانی
سیریوس نیم خیز شد و گفت:
- چشم بانو! چشم اعلیاحضرت! چشم خرم سلطان!
با شنیدن اسم خرم سلطان، لیلی برگشت و اولین چیزی که اومد دم دستش رو پرت کرد سمت سیریوس که سیریوس جاخالی داد و مسواک جیمز خورد تو دیوار
- هیییی! به مشواک من چیکال دارلی
- نوچ نوچ نوچ، اعلیاحضرت اینقدر بی اعصاب؟ من کور شده بودم تو دیه میدادی؟
- ببند سیریوس، جیمز توهم برو دهنتو بشور همه فکِت کفیه، ریموووووووس تن لشت بیدار شو
ریموس که رفته بود تو چُرت با جیغ لیلی صاف نشست و درحالی که یه چشمش هنوز باز نشده بود با موهای سیخ شده گفت:
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...