از صبح به بهانه میگرن تو تختش بود و استراحت میکرد اما جدا از میگرن که یکی از بهانههای سر ماهش بود که باعث میشد سیریوس و جیمز راجب حال بدش کنجکاو نشن و سر به سرش نذارن، اینبار واقعا حالش زیاد خوب نبود؛ سرش یکم گیج میرفت و آبریزش بینی داشت. احتمال زیاد بخاطر بارونای این چند روز سرما خورده بود.
نمیخواست بخاطر یه آبریزش ساده تا پیش مادام پامفری بره فعلا چون عصر مجبور بود برای غیبتش از جشن بهانه بیاره.
انتهای شیر داغی که سیریوس براش آورده بود رو سر کشید و رفت زیر پتوش و از اینکه مجبور نیست تو این روز بارونی از تختش دل بکنه و بره سر کلاس بینز احساس آرامش کرد. چشماش رو بست و سعی کرد بدون اینکه به چیزی فکر کنه بخوابه تا حالش بهتر بشه.
با صدای لیلی از خواب بیدار شد که دید براش غذا آورده. بدنش خیس عرق و داغ بود. نیم خیز شد و از لیوانی که کنار پاتختیش بود آب خورد که لیلی براش تیشرتی از کمدش در آورد و داد بهش و گفت:
- بیا اینو بپوش اون خیس شده.
ریموس سر تکون داد و لباسش رو عوض کرد و لیلی نشست کنارش و گفت:
- باید بری از مادام پامفری معجون بگیری
- نمیتونم امروز معجون فلفلی بخورم، شب حالمو بد میکنه
- با این حالتم اگه تبدیل بشی فردا از پا در میای
- چیزیم نمیشه
لیلی سینی غذا که حاوی سوپ و سالاد بود رو گذاشت رو پای ریموس و گفت:
- بخور اینارو. سیریوس میخواست موقع نهار برات بیارتشون ولی گفتم بهتره استراحت کنی ده دقیقه پیش رفتن از آشپزخونه گرفتن برات
- ممنون
- نوش جونت. بخور که کم کم دیگه باید حاضر شی برای رفتن تا یک ساعت دیگه ماه در میاد
ریموس سر تکون داد و لیلی پرسید:
- مطمئنی نمیخوای پروفسور مکگوناگال بیاد؟
ریموس که داشت غذا میخورد سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت:
- اصلا! لطفا نزدیک شیون آوارگان نشین امشب! تو جشن بمونین و جای منم خوش بگذرونین
لیلی بهش لبخندی زد و گفت:
- از دور برات انرژی میفرستم
- همین که به فکرمی کلی حالمو خوب میکنه
لیلی دست ریموس رو گرفت و فشار ریزی بهش داد و با مهربونی نگاهش کرد
- خیلی خوب زنجیراتو محکم کن
ریموس سر تکون داد و بعد سینی رو پس زد و گفت:
- دیگه نمیتونم بخورم
بعد پاشد و موهاش رو که از عرق خیس شده بودن رو تکون داد و درحالی که هودی گشادش رو میپوشید گفت:
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...