جیمز، ریموس و سپس لیلی وارد کلاس شدن و اولین چیزی که به چشمشون اومد، صندلیه خالیِ اسنیپ که کنار پنجره و ته کلاس جا داشت، بود.
بعد کمی مکث سر جاهای همیشگیشون، وسط کلاس نشستن و جیمز زیرلب گفت:
- مشکوکه.
قبل از اینکه ریموس چیزی بگه سیریوس وارد شد و با دیدن جای خالی اسنیپ اونطور که انتظار میرفت تعجب نکرد؛ هنوز ننشسته بود که پرفسور سایمون اومد و سلام نگفته، طبق معمول با صدای جدیش گفت:
- جزوه هاتونو در بیارین که خیلی عقبیم.
و بعد اونقدر تند تند شروع کرد به درس دادن که بچه ها فرصتی برای شیطنت پیدا نکردن.
با صدای زنگ که اینبار صدای زنگوله داشت و نشون میداد وقت نهاره و کلاسهای روز دوشنبه گریفیندوریا به پایان رسیده همه بچه ها به جز چهار نفر سریع از کلاس زدن بیرون.
سیریوس سریع اومد کنار جیمز که از سرعت درس دادن پرفسور سایمون ناراضی بود و غر میزد و گفت:
- دو دقیقه خفه شو ببین من چی میخوام بگم!
- بنال.
سیریوس چشماش برق زدن و گفت:
- دیشب تو سالن اسلیترین بلوایی به پا بوده
ریموس و جیمز با تعجب سرشون رو بردن جلو و همزمان پرسیدن :
- چه بلوایی؟
سیریوس با حرارت شروع کرد به تعریف کردن:
- دایان میگفتش که اسنیپ عوض شده! میگفت عجیب شده.
اون پسره هست گابریل.
- همون گولاخه نگاش میکنی شب ادراری میگیری تا یه ماه؟
سیریوس چشمکی به ریموس زد و ادامه داد:
- خود خودشه، انگار بهش تیکه میندازه مثل همیشه راجب لباساش که اسنیپ همین یه دست لباسو داری و اینا؛ خب اسنیپ واکنش نشون نداده طبق معمول گابریل همینطوری شر و ور میگه اسنیپم که کلا میدونین چجوری به غدد لنفاویش میگیره همه چیو، یهو گابریل برمیگرده میگه بهتر شد پدر بی شرف و کندذهنت مرد، اون مادر بی لیاقت و احمقتم زود تو جهنم بهش ملحق میشه زیاد خوش نباش-.
ریموس و جیمز و لیلی با دهن باز و چشمای گرد نفسشون تو سینه حبس شد و سیریوس با هیجان بیشتری ادامه داد:
- اسنیپم یهو میپره یقه این غولو میگیره میکوبونتش زمین دوتا چک و مشت میزنه تو دماغش و تهدیدش میکنه اگه یبار دیگه با دهن کثیفش زر اضافه راجب خودش و خانوادهش بزنه با رودههای درازش دارش میزنه.
جیمز و ریموس با دهن باز به هم نگاه کردن و سیریوس گفت:
- مختون پوکید، نه؟ من که فکم جمع نمیشد از رو زمین!
جیمز بعد مکثی گفت:
- چرا پدرش مرده؟ مادرش چیکار کرده؟ جریان چیه؟
ریموس و سیریوس شونه بالا انداختن و بعد سه نفری رو کردن به لیلی و گفتن:
- جریان چیه؟
لیلی که خبری از اتفاق دیشب نداشت، گفت:
- کدوم جریان؟
- همین جریان پدر و مادر اسنیپ
لیلی آهی کشید و گفت:
- میگم حالا، فعلا گشنمه
بعد درحالی که میرفت بیرون گفت:
- نهار رو با سارن میخورم بهش قول دادم.
پسرا به لیلی که دور میشد نگاه کردن و جیمز پرسید:
- شماهم حس میکنین قرار نیست چیز زیادی بگه بهمون؟
ریموس و سیریوس سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن و جیمز چشماشو تو کاسه چرخوند و پوفی کشید و درحالی که از کلاس میرفتن بیرون، سیریوس گفت:
- واقعا نمیتونم اسنیپ رو درحال کتککاری تصور کنم.
جیمز و ریموس هم آروم گفتن:
- منم
و سه نفری موشکافانه "همم"-ی گفتن و همون لحظه شکم سیریوس از گرسنگی صدای بلندی داد و سیریوس با اخم گفت:
- بدویین دیگه انگار دارن تو خیابون شیک قدم میزنن.
ریموس و جیمز خندیدن و قدمهاشون رو تند کردن تا سریعتر خندق بلاشون رو پر کنن!ادامه دارد...
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...