چیزی از به هوش اومدنش نگذشته بود که درد زخمش شروع کرد به اذیت کردنش و مادام پامفری مجبور شد تا بهش معجون خواب بده و ریموس تا عصر خوابید.
بعد از بیدار شدنش چیزی نگذشت که در باز شد و سیریوس و جیمز و لیلی وارد شدن و با دیدن ریموس که خیلی لاغر تر از چند روز پیش بود متحیر نگاهش کردن.
- پسسر حالت چطوره؟ چت شد یهو؟
یادش اومد مادام پامفری بهشون گفته که سرما خورده و گفت:
- نمیدونم چه کوفتی بود یهو منو گرفت
جیمز گفت:
- ریگولوس میگفت اسنیپ هم گرفته بود اینو
ریموس متعجب پرسید:
- اسنیپ هم گرفته بود؟ کِی؟
- همزمان با تو، انگاری تا دیروز بستری بود اینجا. انتظار داشتیم وقتی میایم ملاقاتت ببینیمش.
ریموس نگاهی به لیلی انداخت و فهمید اون هم نمیدونه دقیقا سوروس چرا اینجا بوده.
- بس کنین انقدر حرف سوروس رو نزنین بجاش حال و احوالشو بپرسین
سیریوس نشست کنارش و شروع کردن تعریف کردن کل اتفاقاتی از شب هالووین تا دیشب اتفاق افتاده بود.
- استخر مدرسه رو هم باز کردنا دوباره! یکم حالت بهتر شد باید بیای حتما عصرا خیلی حال میده. دو سالی میشه استخرو بسته بودن؟
لیلی سرش رو به نشونه آره تکون داد و جیمز گفت:
- یادش بخیر شبایی که میرفتیم شنا چقدر راحت تر میخوابیدیم
- حالا بذارین مادام پامفری اجازه آزادی منو صادر کنه بعد برام نقشه بکشین
- میخوام برات گیاه دارویی از گلخونه بیارم، هفته ای یه بارم میارمت درمانگاه مکمل بزنی به بدن، غلط میکنی مریض بشی دوباره
جیمز هم در تایید گفت:
- سیری راست میگه، دق کردیم سر یه چسه سرماخوردگی، انگار طاعون گرفته بودی نمیذاشتن ببینیمت
- عح جیییمز! دور از جونش
- دور از جونش ولی مادام پامفریم خیلی دیگه شلوغش میکنه گاهی
- از رو تخت مریض پاشو ببینم پاتر!
با صدای مادام پامفری جیمز و سیریوس از رو تخت پریدن پایین و جیمز با نیش باز گفت:
- ذکر خیرتون بود
- متوجه شدم! دیگه خداحافظی کنین ریموس باید استراحت کنه جون بگیره
سیریوس معترض گفت:
- ما که تازه اومدیم!
- تازه نه و کهنه، شب شده فردا کلاس ندارین مگه؟ بیرون!
- خیلی خب بابا رفتیم چقدر شلوغش میکنی شما، یکم آروم، یکم ملایم
مادام پامفری نگاه تهدید آمیزی بهش انداخت که سیریوس نیشش رو باز کرد و جیمز رو کرد به ریموس گفت:
- برات روبیکتو میارم سری بعد، البته سیریوس دلش برات تنگ شده بود اومد به یادت باهاش بازی کنه بهمش ریخت
- فدای سرش
- دیدی لیلی خانم؟ گفت فدای سرش! شاه میبخشه شاه قُلی نمیبخشه
- ببند بابا
بین چشم و ابرو اومدن سیریوس و لیلی برای هم، جیمز به ریموس گفت:
- خیلی خب دیگه استراحت کن داروهاتم بخور تا سری بعد بیام ترخیصت کنم
- من باید ترخیصش کنم پاتر
- البته البته، فعلا بای داداشم
ریموس لبخندی بهشون زد و جیمز دست لیلی رو گرفت و از اونجایی که چیزی تا قدغن شدن حضور دانشآموزا تو راهروها نمونده بود، دویدن بیرون و به محض رفتنشون مکگوناگال وارد شد. لبخندی به ریموس زد و مهربون پرسید:
- حالت چطوره؟
- از صبح بهترم پروفسور
- خوبه، بزودی خوب میشی
ریموس که نه خودش تونسته بود درست بپرسه چه اتفاقی افتاده و نه براش توضیح درستی داده بودن، پرسید:
- پروفسور، میشه بگین چه اتفاقی افتاد؟ چطوری نجات پیدا کردم؟ کار شما بود؟
مکگوناگال مکثی کرد و مادام پامفری به بهانه کارش رفت تو اتاق کارش
- نه کار من نبود
- پس؟ تا جایی که یادمه تنها بودم
- ما هم دقیقا نمیدونیم چه اتفاقی افتاده، دم دمای صبح بود که سوروس اسنیپ درحالی که تورو به بغل گرفته بود و لباسشو تنت کرده بود آوردتت اینجا.
ریموس نزدیک بود از شدت تعجب دوتا شاخ شکیل و زیبا روی سرش رشد کنن.
- چــی؟! اسنیپ؟ اون... اون اونجا بود؟
- تا امروز صبح اینجا بود و فقط یک بار اینجا رو ترک کرد طی این چند روز
ریموس که هنوز اطلاعاتی که بهش داده شده بود رو حضم نکرده بود فقط در سکوت به مکگوناگال زل زد تا ادامه بده
- حالت خیلی بد شد دیروز...خیلی... داشتی از دست میرفتی و هیچ دارویی نبود که کمکت کنه...سوروس یه اختراع نصفه داشت، تنها راه نجاتت میتونست باشه، حدود ده ساعت تو آزمایشگاه بدون استراحت روش کار کرد و پروفسور اسلاگهورن و مادام پامفری بررسیش کردن و فهمیدن میتونه نجاتت بده. نصفههای شب بود که دارو بهت تزریق شد و سوروس برگشت اینجا، وقتی دید دارو اثر نمیکنه دوباره سعی کرد و تبت رو پایین آورد و بهتر شدی.
ریموس نمیدونست چی بگه و گیج و منگ فقط به مکگوناگال نگاه میکرد.
- همین بود، دیرقته، استراحت کن ریموس بازم بهت سر میزنم.
بعد دوباره لبخند زد و ریموس رو توی سکوت درمانگاه با افکارش تنها گذاشت.
ریموس گیج شده بود. مادام پامفری اینجا بود و سوروس تبش رو آورد پایین؟ چطور امکان داشت؟ مگه چقدر حالش بد بوده که دارویی نبود و سوروس "اختراع" کرده؟
اصلا تو شیون آوارگان چیکار میکرده؟
چرا کل سه روز اینجا مونده؟
و بزرگترین سوال این بود که تمام اینها برای چیه؟
سرش داشت از این همه سوال بدون پاسخ منفجر میشد و تنها کسی که میتونست بهشون پاسخ بده سوروس بود که ریموس از وقتی به هوش اومده بود ندیده بودش و تا یک هفته و نیم بعد هم که تو درمانگاه بود سوروس به دیدنش نیومد. ریگولوس فقط همراه جیمز و سیریوس به دیدنش اومد و وسط حرفهاش اشاره خیلی ریزی به سوروس کرد که اونقدر زیاد نبود تا ریموس بتونه راجب سوروس بپرسه. به هر حال بعد اینکه شنید بارتی کراوچ جونیور برگشته فهمید چرا ریگولوس برنگشته برای سر زدن بهش و سوروس هم احتمالا درگیر این دونفر و کارای خودش بود. هر روز ندیدن سوروس باعث میشد ریموس احساسات ضد و نقیضی پیدا کنه؛ یه روز با خودش میگفت باید از سوروس تشکر کنه و بره سراغش به محض ترخیص شدن و روز بعد میگفت سوروس نمیخواد منو ببینه پس نباید برم سمتش تا فکر نکنه حالا که جونم رو نجات داده بهم تسلط داره. تا بعد مرخص شدنش این کشمکش درونیش ادامه داشت و فردای روزی که به کلاسهاش برگشت کل روز با چشم دنبال سوروس گشته بود اما سوروس رو ندید چون توی کلاسها دور از چشم ریموس نشسته بود و تو سرسرا هم پیداش نمیشد و ریموس به این نتیجه رسیده بود که سوروس نمیخواد ببینتش.
سه روز به همین منوال گذشت تا اینکه ریموس دیگه طاقت نیاورد و رفت سمت اتاق مخفی؛ باید علاوه بر حرف زدن با سوروس میدیدش، نمیدونست چرا ولی میخواست ببینتش.ادامه دارد...
YOU ARE READING
→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←
Fanfictionاولین فن فیک فارسیایه که با شیپ اسنوپین داره نوشته میشه (خودم هرچقدر گشتم ندیدم سو طبق معمول دست به کار شدم). نمیخوام با ادیت و برنامه پیش برم و پارت رو به محض نوشتن آپ میکنم و امیدوارم خوشتون بیاد ^-^ داستان از سال پنج غارتگران شروع میشه؛ وقتی سور...