•Part 9•

85 20 2
                                    

به سوروس که سر میز اسلیترین نشسته بود و سرش رو انداخته بود پایین و ریگ و توماس که از دو طرف آروم اما با خنده چیزی براش تعریف میکردن نگاه میکرد و صدای شیطنت کردن آروم سیریوس که با سخنرانی دامبلدور راجب شعور بالای سال دومیا ترکیب شده بود تو گوشش میپیچید؛ بعد چند لحظه انگار سوروس سنگینی نگاه ریموس رو حس کرد و سرش رو بلند کرد و درحالی که به حرف دوستاش لبخند میزد با ریموس چشم تو چشم شد؛ ریموس حس کرد درلحظه قلبش ریخت تو شکمش و بعد چندلحظه دستپاچه نگاهش رو گرفت و صورتش رو چرخوند سمت سیریوس که کله‌هاشون محکم به هم برخورد کرد و از صدای بلندش جیمز و لی‌لی به خنده افتادن.
- دمااااغم مادرجان!
- دماغ تو یا پیشونی من؟ تو حلق من اصلا تو چیکار میکردی؟
بعد پیشونیش رو با دست مالید و زیر‌چشمی به سوروس که سرش رو انداخته بود پایین و از لرزش شونه‌هاش و ری‌اکشن ریگ و توماس معلوم بود داره میخنده نیم نگاهی کرد و زیرلب به خودش فحشی داد، همینش کم مونده بود مسخره اسنیپ بشه!
توجهی بهشون نکرد دیگه و به سیریوس که خم شده بود رو میز براق و درحال غر زدن بینیش رو دید میزد نگاه کرد و سیریوس سرش رو آورد بالا و به لی‌لی گفت:
- لی‌لی، راستشو بگو، نوک دماغم کج شده؟
لی‌لی با خنده خواست چیزی بگه و سیریوس رو سکته بده که دامبلدور طاقت نیاورد و گفت:
- بله آقای بلک بینیت به طرز عجیبی قوز دار شده؛ ساکت میشینی حالا؟
سیریوس جیغی کشید که همه زدن زیر خنده و دامبلدور با لبخند دست به کمر شد و سیریوس رو کرد به ریموس و با استرس گفت:
- راستش رو بگو، دماغ من قوزش بدتره یا دامبلدور؟
ریموس با دقت بینی قلمی و بی‌نقص سیریوس رو وارسی کرد و گفت:
- معلومه که بینی تو.
و برای دامبلدور که هار هار میخندید و با نمک ریختناش باعث قهقه بچه‌هایی که سر میز نشسته بودن میشد، چشمکی زد که سیریوس با جیغ گفت:
- آیینه، یکی بهم آیینه بــــــده! من نمیدونم تو اون سرت استخونه یا سنگ و کلوخ! وای خدایا ناقص شدم فیس خوشگلم نابود شد باید بدم ماگلا دماغمو عمل کنن...واااااااااای! نکنه دماغم مثل اسنیپ شده؟ کارمای هرجایی زد تو دماغم-
ریموس به سوروس که دیگه نمیخندید و به‌جاش داشت مثل همیشه ریلکس و بی توجه چیزی رو به ریگ و توماس میگفت نگاه کرد و مک‌گوناگال دخالت کرد و گفت:
- اووه محض رضای مرلین! تمومش کنین دیگه همه گرسنه‌ایم؛ بلک! دلقک بازی رو بس کن بینیت چیزی نشده یبار دیگه سر و صدا کنی شخصا تنبیهت میکنم.
سیریوس نفس راحتی کشید و دامبلدور با لبخند گفت:
- از غذاتون لذت ببرین.
و غذا ها روی میز ظاهر شدن.
سیریوس بینیش رو نوازش کرد و به لی‌لی و ریموس نگاه کرد و گفت:
- خیلی بدجنسین.
لی‌لی با خنده قیافه گرفت و گفت:
- واقعا که! حرف مک‌گوناگال رو باور کردی ولی ما که حقیقتو گفتیم باورت نشد؟
- تو جهنم وقتی بخاطر دروغات مواد مذاب ریختن تو حلقت و مک‌گوناگال تو بهشت از نهر عسل مینوشید میفهمی چرا حرف مینی راستگو رو باور کردم.
ریموس چند ضربه زد به پشتش و گفت:
- غذاتو بخور بچه درس خون.
سیریوس بشقابش رو پر کرد و گفت:
- آخ کلی درسام مونده، جیمز اون کچاپو رد کن بیاد باید دوبرابر انرژی بگیرم‌.
ریموس پرسید:
- چرا دوبرابر؟
جیمز سس رو داد دست سیریوس و گفت:
- فردا با سوفی کلاس داریم.
ریموس پقی زد زیر خنده و گفت:
- موفق باشی داداش.
سیریوس درحالی که قاشق پرش رو وارد دهانش میکرد گفت:
- الهی به امید خودت.
ریموس خندید و لی‌لی گفت:
- فکر کنم سوفی رکورد قبلیا رو زده.
سیریوس با دهن پر گفت:
- حقم داره، شما نگاه کن چقدر کیوت غذا میخوره آخه.
جیمز صورتش رو جمع کرد و گفت:
- برعکس تو.
و سه نفرشون به سوفی که سر میز هافلپاف نشسته بود نگاه کردن و لی‌لی گفت:
- اخ این بچه حیفه با ما دمخور بشه براش جنبه بد آموزی داریم.
سیریوس دور لبش رو پاک کرد و گفت:
- پس خواهرم حجابت.
- هان؟
- امم صبر کن... آها! پس خواهرم رفتارت، منشت، کردارت‌، اخلاقت؛ کلن آدم باش لطفا.
- هی! از خداشم باشه‌ها.
سیریوس شیطون چشمکی زد براش که لی‌لی خنده‌ش گرفت و دوباره مشغول خوردن شدن؛ ریموس با خنده دوباره نگاهی به میز اسلیترین انداخت که دید سوروس رفته؛ دور لبش رو پاک کرد و لیوان آبش رو سر کشید و گفت:
- خب دیگه دوستان سرخوشم، من دیگه برم.
جیمز با ریتم پرسید:
- ای ریمی کجا کجا؟
لی‌لی هم زیر صدا اومد:
- ای ریمی کجا کجا؟
- دوست دارررم بخددا
- دوست دارم بههه خددددا
- هاه! خدا خوب در و تخته رو جور در آورده.
جیمز نیشش دوباره در رفت و گفت:
- تو فکر کن ترکیب ژن ما چی بشه!
ریموس شوکه گفت:
- اصلا تصورشم چهارستون بدنمو لرزوند!
لی‌لی هم که از حرف جیمز ذوق کرده بود گفت:
- حالا کجا میری؟
- میرم تو یه کلاسی بشینم تو سکوت درس بخونم.
سیریوس سر تکون داد و گفت:
- برو داداش، زیاد به مخت فشار نیار نسوزه بدبختمون نکنی.
ریموس زد پس گردن سیریوس و قبل اینکه تیکه شکلاتی که سیریوس پرت کرده بود بهش برخورد کنه، دوید بیرون.

→ ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ ←Donde viven las historias. Descúbrelo ahora