4.کوکی های بلوبری

221 49 13
                                    

من هيچوقت سر فيلما گريه نميكنم، زندگی به اندازه كافی غم انگيزه.

Riverdale🎬
_______________________________

نامجون بعد از این که دنیل کاملا از دیدش محو شد به طرف ورنون برگشت ، پسر کوچیکتر خواست از خودش دفاع کنه ولی نامجون انگشت اشارش رو زودتر روی بینیش گذاشت و گفت:

_هیچی نگو ، فقط لطفا امروز اصلا جلوی چشمام نباش چون ممکنه بعد از اون بیکار بشی ، مرتیکه تو چرا هرچی که میدونی رو به هر خری که میبینی میگی 23 سالته کی قراره دهنتو برای همه باز نکنی؟؟

دنیل استرس داشت ولی همین که نامجون داشت حرف میزد ، خیلی خوب بود چون اگه سکوت میکرد یعنی دیگه چیزی قرار نبود درست بشه.

به رئیسش نگاه کرد ، قبل از اینکه اجازه بده اون از خودش دفاع کنه ، ازش دور شده بود و پشت یکی از میزها نشسته بود و از سیگارش کام میگرفت.

توی ذهن نامجون اسم افرادی که توی اون موقعیت میتونستن کمک کنن لیست شده بود ، نمیدونست باید ازشون کمک بگیره یا نه ؟
آخرین پوکش رو هم به سیگار زد و شماره مورد نظرشو گرفت.

مرد پشت خط که انگار منتظر تماس نامجون بود با اولین بوق جواب داد.

_بالاخره بهم نیاز داری

با خنده گفت ، این مرد کوچکتر رو عصبی میکرد.

+ مثل اینکه دیگه به اون ماهیچه ای که تو دهنت تکون میخوره ، نیازی نداری

_هنوزم تلخی مرد بورلی هیلز آمریکا

+خبرا دیر به دستت میرسه فکر کنم سه سالی عقب تر از جهانی !!

_نه دیر نمیرسه ، هفته پیش زمین بسکتبال پارک کلمنت مورگان ساعت یازده و نیم شب تنهایی خوش گذشت ؟

+ خوبه مثل اینکه آدم هات کارشونو خوب انجام میدن...

خندید .

+ هنوزم وقتی کم میاری ، میخندی !

_میگن وقتی باختی بخند ، بذار دشمنت به بردش شک کنه...

+فلسفی حرف میزنی.

_دنیل فاستر رو میشناسی؟

نامجون از اینکه اسم دنیل رو از مرد پشت خط شنید تعجب کرد ، ولی با لحن سردی ادامه داد.

+ نه ولی مثل اینکه تو میشناسیش ..

_نذار جونگ کوک نزدیکش بشه !

نامجون سکوت کرد ، اون مرد از هرچیزی خبر داشت.

+چرا جونگ کوک رو میخوان ؟

_قراره اتفاقای بدی بیفته...

+چه اتفاقاتی؟

سکوت کرده بود...نصفه و نیمه حرف میزد ، دقیقا روی نقطه ضعف نامجون دست گذاشته بود و این نامجون رو عصبی میکرد ، اون این رو خوب میدونست.

[ Lantan ]Where stories live. Discover now