انسانیت هیچ معنایی نداره، استفن وقتی کسی رو نداری که برات مهم باشه.
The Vampire Diaries 2009 - 2017🎬
___________________________________دست هاش رو روی صورت مرد چشم بسته کشید ، خنده ی صداداری کرد و پرسید :
_فرمول؟
صدایی از مرد در نیومد ، خنده اش بلند تر شد ، سیلی محکمی که زد سمت راست صورتش رو قرمز کرده بود ، داد زد :
_فرمول؟
دهنش رو بسته بود و حتی هوا هم از بین دوتا لب هاش رد نمیشد چه برسه به اینکه فرمول دراگون رو به اون مردی که جلوش بود بگه...
_نمیگی نه؟
وقتش بود ، ماسک و کلاهش رو چک کرد و چشم های مرد رو باز کرد...
وسط انبار سوخته بودند ، جایی که پسرش به آتیش کشیده بود..
انگار کود مرده پاشیده بودند ، خاکسترهای روی زمین از بدن سوخته ی اون کارگرهای بیچاره به وجود اومده بود...
حتی فکر کردن به این موضوع هم باعث شد حالت تهوع بهش دست بزنه ، سرش رو کج کرد و اوق زد...خندید...همه ی این اتفاقات تقصیر اون بود...
گوشیش رو از جیبش هودیش بیرون آورد و عکسی رو که گرفته بود به مرد به صندلی بسته شده نشون داد...
واکنشش ؟ تعجب ؟ خنثی بود حتی عکس جنازه همسرش هم باعث نمیشد اون از خودخواهی های خودش دست بکشه...اون فرمول رو نمیگفت...
پاکت پلاستیکی گازوئیل رو برداشت ، دیوونه شده بود؟نه ! این دستوری بود که بهش داده بودند و حالا اون اجرا میکرد...
شروع به پاشیدن گازوئیل به صورت و بدن مرد کرد ... چشماش رو بسته بود و پسر مشکی پوش نمیتونست ترس رو ببینه .... داد زد :
_همه ی خانواده ات رو خودت کشتی
مرد چشماش رو باز کرد و به پسر نگاه کرد ... چهره ی جونگ کوک رو توی صورتش دید...پسرش ازش کمک میخواست :
_بابا نجاتم بده...
صورت مظلوم جونگ کوک به صورت دخترش تغییر کرد ، اون میخندید ، داشت سمتش میدویید ولی دورتر میشد ، اون ها داشتن از هم دور میشدن ، جیون به فاصله ی بینشون نگاه کرد ، صبر کرد ، خنده اش محو شد ، بدنش کم کم داشت محو میشد ، جیوون به دست هاش نگاه کرد ، گریه اش گرفته بود ، داد میزد :
_بابا من...
لکنت گرفته بود :
_بابا من مردم
..................................................
چشم هاش رو باز کرد ،این چه خوابی بود ؟ عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود ، لباسش از گرما به بدنش چسبیده بود ، پتویی که پسر روش انداخته بود رو کنار زد ، بلند شد و به اتاق خالی و تاریک نگاه کرد ، نمیدونست ساعت چنده و چه قدر از وقتی اومده بود تا تو اتاق پسر استراحت کنه گذشته بود..
YOU ARE READING
[ Lantan ]
Fanfiction[ فرشته هم وسط جهنم بزرگ شه ، عوضی میشه ولی ذاتش هنوز فرشتست...تو جنست خاکه نه آتیش.. تو محیط دورت سمی بوده که سمی شدی... تو تغییر نکن ، من بخاطر تو تغییر میکنم زمان و مکان ، مرگ و زندگی بهشت و جهنم ، آب و آتیش سدیم و اکسیژن باعث انفجاره... ولی تو...