29.بذار کمکت کنم

90 21 17
                                    

انتقام اصلا خوب نیست ماتیلدا. باور کن، بهتره که همیشه فراموش کنی.

Leon The Professional 1994
_____________________________________

یونگی برگشته بود خونه و اون دو تا پسر رو تنها گذاشته بود و حالا جفتی روی تخت تهیونگ دراز کشیده بودن و صدایی از کسی در نمیومد..

_به نظرت...

+میگم...

جفتشون باهم سکوت رو شکسته بودند یعنی الان وقت این بود که بهم دیگه تعارف کنند که کی زودتر ادامه بده حرفش رو ؟ اما جونگ کوک انگار عجله داشت پس بیخیال کلیشه ی همیشگی آدم ها شد و حرفش رو زد :

_ به نظرت واقعا نامجون هیونگم اینو خواسته؟

+ هوم

دوباره سکوت کرد ، انگار منتظر بود تا تهیونگ تایید کنه که نامجون از یونگی خواسته جونگ کوک رو به آمریکا برگردونه...

_ ولی من از نامجون هیونگم خیلی وقته خبر ندارم

تهیونگ به جونگ کوکی که به سقف زل‌ زده بود نگاه کرد ، همیشه انقدر قشنگ بود که در هر حالتی باعث میشد ضربان قلبش رو زیر پوست قفسه سینه اش حی کنه..

_اون خودش مجبورم کرد برگردم کره

+چرا اومدی اینجا؟

_ تراتوژن به اسم قرص دراگون پخش شده

تهیونگ ناخواسته دستش رو سمت چند تا تار مویی که از بقیه ی چتری های جونگ کوک بلند تر بود و الان جلوی چشماش رو گرفته بود ، برد و کنارش زد

+ اومدی تا جلوی پخشش رو بگیری؟

_نه

روی پهلو چرخید و دستش رو زیر سرش گذاشت تا کمی بالاتر بیاد

_نمیخوای ازم چیزی بپرسی؟

+چی بپرسم ؟

_هرچی که تو ذهنته

+چرا قاطیشون شدی؟

_نمیدونم

+دروغگو

_هوم

تهیونگ از جاش بلند شد تا از اتاق بیرون بره اما دستش کشیده شد و روی تخت افتاد

_نرو

جونگ کوک برای اینکه دست تهیونگ رو بگیره و مانع از رفتنش بشه ، نشسته بود ، دست و پاهاش رو دور پسر بزرگتر حلقه کرد و اون رو توی بغلش کشید

_بذار بغلت کنم

مانع پیچیده شدن دست های جونگ کوک دورش نشد ، سرش رو چرخوند و توی چشم های پسر زل زد ، اون ها که قرار نبود بهش دروغ بگن؟

+نمیتونم قبول کنم که به زور توی تشکیلاتشون بودی ، من خودم دیدمت که چه قدر برای ساختن اون ماده تلاش کردی

[ Lantan ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt