27.حالا دیگه غریبه ایم

95 19 12
                                    

من بهت فکر می‌کنم، ولی دیگه بهت نمیگم...

Hiroshima Mon Amour (1959)🎬
___________________________________

یه هفته حضورش توی مسکو باعث نزدیکی بیشترش با مقامات روسی بود و هوسوک رو به اهدافشون نزدیک تر میکرد.

اما این باعث دوریش از دونگ ایل شده بود ، صبح اون روز وقتی که جاشوا تمام اخبار عمارت رو به دستش رسوند ، فقط یه جمله رو تونست به زبون بیاره :

_ بالاخره میخواد کار خودشو بکنه

آزمایشگاه ها و محل تولید اون تراتوژن همه چی در حال آماده سازی بود و خود کیم دونگ ایل در حال سفر به روسیه بود بدون هماهنگی با هوسوک....

یازده ساعت گذشته رو به گردش توی روسیه گذرونده بود ، فکرش مشغول بود ، قیافه سرد آدم ها هیچ شباهتی به افرادی که تا حالا دیده بود نداشت...

نمیتونست با کسی ارتباط برقرار کنه ، ترجیح داد به قدم زدن توی میدون سرخ ادامه بده...

گروه نوازنده کوچیکی اونجا در حال اجرا بودند و مردم رو دور خودشون جمع کرده بودند ، هوسوک هم به تبعیت از اون ها ایستاد و اجازه داد صدای اون پسر گوش هاش رو نوازش بده...

هیچ ایده ای راجب متن و معنی آهنگ نداشت ولی اون قدر ریتم آهنگ غمگین بود که همه ی احساسات بد رو وارد قلب هوسوک کردند ، مغزش هم مانع نشد و اجازه داد همه ی اون ها تو وجودش جریان پیدا کنه...

پیاده رویش رو ادامه داد تا به یه بار رسید ، واردش شد ، شلوغی بار و تو هم بودن آدم ها ساعت رو بهش یادآوری کرد ، ساعت یازده شب بود ، بیخیال ساعت و مسئولیتی که تو اون کشور داشت ، جلو رفت و بین جمعیت قرار گرفت و خودش رو با آدم های دورش هماهنگ کرد ، بدنش رو همراه با بقیه حرکت میداد ، ریتم آهنگ کنترل بدنش رو دست خودش گرفته بود.

نمیدونست چند دقیقه گذشته ، گیلاسی که جلوش قرار گرفت رو برداشت و سر کشید ، ظرفیتش بالا بود و میتونست تا ده تا رو بالا بره اما بعد از چند ثانیه سرش گیج میرفت ، نمیدونست چی توی اون گیلاس بود که سرش رو انقدر داغ کرده بود ، بالا رفتن دمای بدنش رو حس کرد ، دنیا دور سرش میچرخید ، خودش رو به میز بار رسوند و روی تک صندلی خالی ای که به چشماش خورد ، نشست ...

بارمن گیلاس توی دست هاش رو برای بار دوم پر کرد‌ ، مغزش دستور داد که اون رو نخوره ، اما دستش اون رو بالا آورد و سر کشید....

مطمئن نبود این اثر واقعا برای دومین شاتشه یا زیاده روی کرده بود و بیشتر از حدش خورده بود ، دختری که روی صندلی بغلش نشست خودش رو بهش نزدیک تر میکرد دستاش رو بدن پسر قرار گرفت اما هوسوک دست های دختر رو پس زد که صدای یونگی رو شنید‌ :

_چرا منو پس میزنی؟

چشماش گردتر از این نمیشد ، اون یونگی بود که جلوش نشسته بود ، صداش از ته چاه میومد اما با همون صدای خمارش از پسر رو به روش پرسید :

[ Lantan ]Where stories live. Discover now