37.کی مقصره؟

61 17 14
                                    

ما فکر می‌کنیم آدمای ساکت شنونده‌های خوبی هستن، اما من خفه‌خون می‌گیرم تا آدما تنهام بذارن...

It's Only the End of the World (2016)🎬
_______________________________________

[ زمان حال ]

کلاه کپ اش رو روی سرش تنظیم کرد و از ماشین پیاده شد ، چندتا بادیگارد جلوی در ساختمون ایستاده بودن و اجازه ندادن جلوتر بره...

_اینجا چی میخوای؟

جونگ کوک سرش رو بلند کرد و ماسکش رو پایین آورد ، بادیگارد با دیدنش راه رو باز کرد...

ترجیح میداد از پله ها بالا بره ، بیخیال آسانسور شد و طبقه هارو طی کرد ، لابی طبقه اول هم پر از بادیگارد بود ، وارد رختکن شد ، لباس هاش رو در آورد و لباس های آزمایشگاه رو تنش کرد ، چشمش رو جلوی دستگاه برد تا هویتش شناسایی بشه ....

هوش مصنوعی با صدا و لحن عجیب خودش اسمش رو گفت :

_جئون جونگ کوک

تایید رو زد ، پیشونیش رو هم جلو برد تا دمای بدنش اندازه گیری بشه..

_37.5 درجه ، طبیعی ، اجازه ورود داده شد

قفل دری که به آزمایشگاه میرسید ، باز شد‌ ، جونگ کوک وارد محفظه ضدعفونی شد ، چشم هاش رو بست و اجازه داد دستگاه ها کار خودشون رو انجام بدن ، همه چیز انجام شد و بالاخره در اصلی آزمایشگاه باز شد...

پروفسور یو سخت مشغول انجام کارش بود ،جونگ کوک کنارش رفت ، دست های پروفسور زیر هود و داخل محفظه در حال ور رفتن با ماده بودن و چشم هاش از داخل میکروسکوپ روی پیوند هاش قفل کرده بود...

متوجه حضور جونگ کوک نشده بود ، فضای آزمایشگاه برای نفس کشیدن هم خطرناک بود ، جونگ کوک به شونه ی پروفسور زد تا اون رو متوجه خودش کنه ، پروفسور از بالای عینک با لبخند به پسر نگاه کرد پس برگشته بود ، با دست اشاره کرد که به اتاق ایزوله بره تا باهم صحبت کنن‌‌....

جونگ کوک از حرف هاش اطاعت کرد و به انتهای آزمایشگاه رفت ، آزمایشگاه تقریبا خلوتی بود شاید فقط ده نفر اونجا بودن و مشغول کار با دستگاه ها و آزمایش کردن تراتوژن و ساخت داروی مهاری دراگون با خلوص بیشتر بودند ، چیزی که خواسته ی اصلی جونگ کوک بود...

وقت هایی که توی MIT بود برای اینکه بتونه از یک سری دستگاه ها استفاده کنه ، باید چند ساعتی توی صف منتظر میموند و این زمان انتظار بستگی به زمان کار بقیه داشت ، چه قدر این آزمایشگاه رو بیشتر دوست داشت ، به خصوص با حضور پروفسور...

پروفسور هم بعد چند دقیقه ای وارد اون اتاق شد ، در رو پشت سرش بست ، بعد از گذروندن مراحل ضدعفونی کامل روپوشش رو در آورد و کنار جونگ کوک نشست..

نیازی به انگلیسی صحبت کردن نبود ، جونگ کوک رو نگاه کرد ، از آخرین باری که هم دیگه رو دیده بودن چند ماهی میگذشت ، پسر رو توی بغلش گرفت ..

[ Lantan ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora