با خزیدن زبان سهون در دهانش ، چشم هایش را به هم فشرد و قلقلک شدیدی زیر شکمش را در بر گرفت. حلقه دست هایش را دور گردن هکتور محکم تر کرد.ساعت هفت عصر، درست در لحظاتی که جولیا طبقهی پایین در انتظار دیدن لوهان با بقیه حرف میزد، او زیر همسرش درحال بوسیده شدن بود.
با کم آورد نفس نالهی خفه ای کرد و به سختی توانست هکتور را از خودش جدا کند.
چند سانتی از او فاصله گرفت و با لبخند بزرگ به چهرهی آشفتهاش خیره شد. لبهای قرمز و خیسش از هم فاصله داشتند و از طریق همان ها نفس نفس میزد.- خیلی خواستنی هستی.. یه خواستنی باهوش که میدونه با چه بهونه هایی از همسرش بوسه بگیره!
با لذت، محکم و صدا دار گونهی رنگ گرفتهی لوئیسش را بوسید. سرش را در گردن و بین موهای بلند پلاتینه رنگش برد و بویید.
- عزیزم، نیم ساعته که به خواهرم میگم پنج دقیقهی دیگه میری پیشش.
شانه هایش را بالا انداخت و انگشت در تار های نقرهای هکتور برد.
شش ماه پیش در همچین روزهایی از ماه آپریل با احساسات ناشناخته درحال جنگ بود، نمیدانست انجام چی درست است و چی غلط! فکر میکرد هیچوقت نمیتواند سهون را، همبازی دوران بچگیاش، بعنوان همسر ببیند، او خجالت میکشید! از همه.. فکر میکرد شبیه کسانی شده که با برادر خودشان ازدواج کردند. اما حالا که به گذشته فکر میکرد، سهون تمامش را درحال عشق ورزیدن های گاه و بیگاه بود، حتی بعنوان یک نوجوان شانزده ساله!
هیچوقت فراموش نمیکرد که وقتی پدرخواندهاش او را با هکتور آشنا کرد ، اولین جملهی پسر "تو خیلی زیبایی!" بود. آن جمله را بارها و بارها از او میشنید؛ وقتی لباس جدید میپوشید، زمانی که مدل موهایش را عوض میکرد، در هنگام بیرون آمدن از حمام و وقتی میخندید.
به یاد می آورد یکبار بعد از اینکه نفس عمیق کشید، صدای سهون که زمزمه کرد "خدای من او شبیه فرشتههاست " به گوشش خورد!تنها فردی که لوهان حتی اگر مزخرف ترین کارها را انجام میداد، بازهم تحسینش میکرد و کافی بود فقط کمی کارش را درست انجام دهد! سهون تا ماه ها بعد به او افتخار میکرد.
با دیدن لوهان که غرق در افکار لبخند بزرگ و بزرگتری میزد، پهلو هایش را فشار داد و جسم کوچکش جمع شد.
- به نفعته اون چیزی که بهش فکر میکنی من باشم!
بعد از خندهی کوتاه، چشم هایش را بست. چانهی همسرش را ملایم بوسید و روی تشک برگشت.
- من..
درست وسط جملهی ناگفتهش در با شدت باز شد و آرتور، درحالی که هانا، دختر پنجساله جولیا را شبیه کیف زیر بغل داشت در چهارچوب در با همان چشمهای بیحس همیشگی نگاهشان میکرد.
YOU ARE READING
Harvey Dossier
Fanfiction¬Fiction: Harvey Dossier "پروندهی هاروی" ¬Couple: HunHan ¬Genre: Romance, Smut, Historical (1900s), Mystery, Criminal ¬Writer: YanHuan ¬روزهای آپ : یکشنبه برههای از سالهای امپراتوری ادوارد هفتم در بریتانیای کبیر، زمانی که توماس، سایه مرگ بر...