Part "‌05"

132 32 195
                                    

- مطلعید که متولد چه سالی هستید؟

لوهان نگاه کنجکاوش را از دکتر نسبتا جوان گرفت و سرش آهسته آهسته پایین افتاد. با هر عکس العمل های شبیه به این که شامل فکر کردن های شدید روی مسائل عادی بود سهون یک قدم به از هوش رفتن نزدیک میشد.

- سال نهصد و چهار!

صدای تک خنده‌ی رز باعث شد هکتور با اعصاب کنترل نشده‌ای موهای دختر را بکشد و توجهی به جیغ آرامش نکند، اگر دکتر دوستِ رزا نبود خیلی زودتر از این ها بیرونشان می‌کرد!

سمت لوهان قدم برداشت و کنارش ایستاد، به ملایمت و با هردو دست، دست لوئیس را گرفت و بالا برد، همراه نگرانی‌ که در حالت ابروهایش هم اثر گذاشته بود در چشم های بوسیدنی‌رش خیره شد.

- لوئیسم، تو سال هزار و هشتصد و هشتاد بدنیا اومدی! تاریخ ازدواجمون چی؟ یادت هست؟

ناخواسته نگاهش را از چشم های سهون گرفت و به لبهای گرد و پنبه‌ای او چشم دوخت. وقتی برای اولین بار توسط آن‌ها بوسیده شد، اتفاقاتی درونش رخ داد که احتمالا هیچوقت قرار نیست کوچک‌ترین چیز راجع به آن‌ها را فراموش کند.

- هفتم ژوئن.

لب‌های هکتور با ذوق کش آمدند و همراه چشم‌های خط شده‌اش سمت رزا و دکتر برگشت.

آقای برانسون تو سابقه کاری اندکش هم بیمارهای شبیه به این زیاد داشت. آدم هایی با سن های مختلف بخاطر دلایل متفاوت و گاهی مشابه به همی، دچار فراموشی می‌شدند و چیزهای کمی را به یاد می آوردند؛ اما در رابطه با افرادی که برایشان اهمیت داشت و عشق قائل‌ند هنوزم هم حافظه‌ی خوبی داشتند! در صورت مشاهده چنین مواردی بیمار مشکل چندان جدی‌ نداشت و این یک علامت خوب به حساب می آمد!

- تاریخ تولد همسرتون؟

- سال هزار و هشتصد هفتاد و پنج! چهارم نوامبر.

با دیدن سهون که همراه لبخند حقیقی، خیلی طولانی و عمیق دست لوهان را بوسید بطور غیر قابل باوری در اعماق قلبش، جایی که سعی می‌کرد سراغش نرود احساس حسادت کوچکی کرد. شبیه به آن مرد.. قرار نبود هیچوقت پیدا کند! تنها عاشقان واقعی که در زندگی‌اش دید، سهون و پدرش بودند.

- همون‌طور که به شما گفتم نوع متوسطه و بهتره موارد گفته شده رو رعایت کنید آقای ویلسون، همسرتون در دو سه روز آینده بهبود پیدا میکنه. همچنین نسخه‌ای که برتون می‌نویسم رو هرچه سریعتر تهیه کنید.

———————————————-

- بعد! همه متعجب شدن! آخه می‌‌دونی من تو نقاشی فوق العاده بودم! الانم هستم ولی چون سرم شلوغه وقت نمی‌کنم برم سراغش. آه زندگی مشترک و همزمان شاغل بودن واقعا زحمت زیادی می‌خواد.

Harvey DossierHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin