آخرین دکمههای لباس خوابش را بست و روی تخت نشست. کارتنهای خالی گوشه گوشهی اتاق بودند، در انتظار کارگرانی که فردا برای چیدند وسایل در آنها میآمدند. لوئیس نمیتوانست باور کند به این زودی قرار است از این خانواده جدا شود!
- تو فکر میکنی کار درستی رو انجام میدیم؟
افکار آزاردهنده و زیادی داشت که میگفتند ناخواسته، رابطهی سهون با خانوادش را کمرنگ و دور میکند. دوباره احساس میکرد تمام اتفاقات بد که در آن خانه میافتد، تقصیر خودش است.
سمت دیگر، سهون با خونسردی بعد از اینکه دستهایش را به مرطوب کننده آغشته کرد، جلوی پای لوهان زانو زد، دو دست کوچکش را گرفت و با کرم مالش داد.
- بله عزیزم، هیچکاری از حفظ امنیت تو درستتر نیست.
لبخند خجالتی زدهای زد و به سرعت جلو رفت، بوسهی محکمی روی گونهی سهون گذاشت و سر جا برگشت.
آخرین شبی بود که در اتاق خودشان سپری میکردند و طبق رسم ویلسونها، باید مشغول میبودند.. اما لوهان به سختی همسرش را راضی کرد که رابطشان احتمالا بخیههایش را باز کند و از طرف دیگر، آنها هیچچیز راجع به این رسم را رعایت نکرده بودند.انگار که سهون چیزی را یادش آمده باشد، از جا بلند شد و سمت کمد لباسهایش رفت. فردای شلوغی در انتظارشان بود اما ظاهرا همسرش خیال خوابیدن در سر نداشت.
- میدونم اجازهش رو نداشتم اما اون روز وارد خونهی هاروی شدم!
دست پر سمت لوهان برگشت که دید با چهرهی حیرتزده یا ترسیده، سرجایش ایستاده بود. احتمال داشت که سهون را بخاطر انجام این کار زشت سرزنش کند؟ نامطمئن لبخندی زد و عکس را به طرفش گرفت.
- بنظر میرسه این عکس متعلق به توماس و مادرش باشه، پشتش رو بخون!
روی تخت نشست و رفته رفته متوجه حال بد همسرش شد. لوئیس همچنان روی پا ایستاده بود و دستهایی که لرزش خفیفی داشتند به عکس نگاه کرد.
حمایتوار دست روی کمرش گذاشت و او را بین پاهای خودش کشید. پسرکش زیادی احساسات به خرج میداد!عکس را برگرداند و حین خواندن نوشتهها انگشتش را روی آنها میکشید. مادر در عکس هیجان زیادی راجع به رفتن به لیورپول داشت! حس میل به زندگی او را میتوانست از کلماتی که بکار رفته هم چشید، لوهان میخواست بفهمد که دقیقا چه بلایی سر آن خانواده آمده!
- این هم آوردم، گفتم شاید ازش خوشت بیاد.
از عکس چشم برداشت و با دیدن ماهی چوبی در دست سهون، اشکهایی که به سقوط التماس میکردند بالاخره پایین ریختند.
اسباببازی ارزشمند و امیدبخش بنظر میرسید اما لوهان از حملش هراس داشت، اگر به به شومی سرنوشت آن خانواده دچار میشد چه؟ هرچند، نمیتوانست دل مردش را بشکند، ماهی را از او گرفت و آن را به سینهاش چسباند.
BINABASA MO ANG
Harvey Dossier
Fanfiction¬Fiction: Harvey Dossier "پروندهی هاروی" ¬Couple: HunHan ¬Genre: Romance, Smut, Historical (1900s), Mystery, Criminal ¬Writer: YanHuan ¬روزهای آپ : یکشنبه برههای از سالهای امپراتوری ادوارد هفتم در بریتانیای کبیر، زمانی که توماس، سایه مرگ بر...