Part "09"

130 24 220
                                    

قبل از اینکه کاملا از پشت میز کنار برود، مچ دستش بین انگشتان همسرش قفل شد. توقعش را داشت. هکتور تقریبا در تمام وعده‌های غذایی‌اش، درست وقتی که احساس می‌کرد خوردن کافی است او را نگه می‌دارد تا بیشتر بخورد.

- اگر باز هم بخورم حالم بد می‌شه الیوت!

قاعدتا سهون با دیدن دو اقیانوس آبی رنگی که سعی داشتند در مظلوم ترین حالت قرار بگیرند، تماما قلبش را باخت. برای چندمین بار در این سال های گذشته. لوهان به خوبی بلد بود تنها با چند کلمه و یک نگاه او را از پا در بیاورد.

بی اعتنا به نگاه عمیق رزا، کمی به خودش کش داد و بوسه‌ی کوتاهی روی شقیقه‌ی پنهان شده پشت موهای لوهان گذاشت.

- باشد عشق من، امیدوارم کلی گونه در بیاری!

با خنده‌ی کم عمری آخرین نگاهش را به سهون انداخت. سمت پنجره رفت و حین بوییدن بوی باران، یکطرفه روی طاقچه نشست.

با اینکه شب بود و تاریک؛ بخاطر فانوس های کم نوری که حاشیه‌های خیابان گِلی آویزان بودند، می‌توانست سقوط قطرات باران را ببیند.

خیلی خوب به یاد داشت، شب ازدواجش هم باران بهاری و زیبایی بارید.
حینی که آن‌ها داخل عمارت، می‌رقصیدند، نوشیدنی و کیک های خوش طعم می‌خوردند و بخاطر ازدواج هکتور الیوت ویلسون، شادی می‌کردند، باران پی در در روی زمین کوبیده میشد. آسمان تیره و تار بود، درست شبیه به قلب لوهان.

هرچند که الان دیگر قلبش آن‌طور نبود. الان یک طلوع داشت. شایدهم یک رنگین کمان کوچک؟

سهون بالاخره کار خودش را انجام داد، مدتی میشد که توانست روح لوهان را به همسری روح خودش در بیاورد. بطور جدی احساس می‌کرد الان متاهل شده است، نه چهار ماه پیش!

چرا که همسرش بدون اینکه مستقیما بگوید؛ کمکش کرد بخاطر گذشته‌اش شرمگین نشود و با ترس به بقیه اعلام نکند که او پسرخوانده‌ی الیور هیل است.
با کنار زدند ابرهای سنگین و مشکی رنگ گذشته، احساسات کهنه و دیدگاه‌های نا امید به آینده.

تنها طی شش ماه، کاری کرد که عشق بچگانه و زودگذرش را کنار بزند و با حقایق کنار بیاید.

البته که قرار نبود با آرتور رابطه‌ی جدی داشته باشد. آن‌ها نه سال تفاوت سنی، افکار و اخلاق کاملا متفاوت و باورهایی در تضاد هم داشتند. اما سهون؟ می‌توانست ساعتها با او حرف بزند و ذره‌ای تنوع نظر احساس نکند.

آرتور خود کلمه‌ی آهسته بود و سهون پرشور، سرزنده و گاهی منحرف و زبان‌باز! سخت نبود که بین ویلسون‌ها هکتور محبوب تر باشد و همه بخواهند از نزدیک ملاقاتش کنند.

علاوه بر آن، به ایتام کمک می‌کرد و با اشراف برخورد محترمانه‌ای داشت. مدت زیادی بود که افکار لوهان درگیر عاری از نقصی سهون می‌شدند.

Harvey DossierDonde viven las historias. Descúbrelo ahora