Part "04"

117 32 128
                                    


با ورود فرد آخر، تمام هشت نفرِ حاضر در اتاق جلسه به طور ناخودآگاه استوار نشستند و تنفسشان بی‌صدا شد.

- متنفرم وقتی میبینم انقدر از من می‌ترسید!

به محض جا گرفتن روی صندلیِ از قبل آماده‌ا‌ش، بدون کوچکترین اهمیتی نسبت به دوگانگی شدن اعضایش کلاه کابوی مشکی رنگش رو در آورد.

- ما چرا تو این خرابه جمع شدیم آلبرت؟

نگاه سرد و پلک های خمارش، خانم جئونیس، جوان ترین فرد اون محفل که تنها بیست و یک سال سن داشت شکار کرد. به همین زودی قوانین رو بی ارزش می‌شمرد؟

- با چه جراتی.. اسم وسط منو به زبون آوردی جئونیس ساندر؟

زیر نگاه های باقی هفت نفر بر رهبرشون و جئونیس، آلبرت اسلحه‌ی آماده به شلیکش را از جیب کتش خارج کرد. او واقعا دلش نمی‌خواست که اعضای تیمش ازش ترس داشته باشند چرا که همیشه میگفت وحشت باعث ضعف است؛ اما از طرفی هم میدانست اگر با بی توجه از این عدم احترام بگذرد، قرار نیست قدرت و نفوذی بر آنها داشته باشد و این خودش هم یک ضعف دیگری به حساب می‌آمد.

دختر حالا احساس ناامنی می‌کرد. یکی از دروسشون میگفت "در هر شرایط حالت خودتان را حفظ کنید" امکان نداشت که آسیب ببیند.. داشت؟ به هرحال یکی از آنها بود، شبیه به پازل! بعید میدانست آلبرت به هم تیمی های خودش صدمه وارد کند.

با اینکه به تازگی سر جای خودش نشسته بود، اما با نفس کلافه ای دوباره بلند شد و صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی روی کفپوش پوسیده و از جا کنده، بدن نحیف هاروئن کمی بیشتر از بقیه لرزش ناگهانی‌ گرفت.

تمامی آنها امیدوار بودند تنها دلیل این نمایش ناگهانی فقط "ترس" انداختن باشد نه یکی از کارهای هولناک و مجنون وار رئیسشان.

درسته که از آخر به اول بر اساس سن مقام بندی شده بودند اما هیچکس حق نداشت به پسر راس میز، چیزی جز "ارباب" بگوید و بانو ساندر جوان به راحتی داشت اینکار را می‌کرد؟

- اوه.. درسته باید ارباب بگم.. اما، آخه کدوم اشرافزاده‌ای به یه رعیت میگه ارباب؟ قرار شد ارزش هامون رو فراموش نکنیم!

لحن خنده آلود با ته مانده‌ای از ترسِ جئونیس چند ثانیه بیشتر دوام نداشت چرا که صدای شلیک و پرت شدن جسم بی جان دختر به همراه صندلی روی زمین ، همه‌شان را از جا پراند اما هیچ‌گونه صوتی از خودشان تولید نکردند.

در حین لرزش شدید دست‌های مارکوس، فردی که کنار جئونیس می‌نشست، آلبرت با دستمال پارچه‌ای صورتش را پاک می‌کرد. با خونین شدن لباس‌هایش میتوانست کنار بیاید اما از اینکه بدنش خونی شود به شدت نفرت داشت.

- داشتم چی میگفتم؟ اها، قانون نهم.. اینکه عضوی از این تیم هستید دلیل نمیشه توسط من به قتل نرسید!

Harvey DossierDonde viven las historias. Descúbrelo ahora