دختربچه بلند بلند خندید و دستهای کوچکش را چند باری به هم کوبید. در مقابل او، سهون ناباور دهانش از هم باز شد و فقط تند تند پلک می زد.
- آقا کیش و مات شدید!
درحالی که سعی داشت به دومین باخت همسرش نخندد، نیا را از آغوشش پایین گذاشت تا با اگنس، گربهی هیلدا که حالا به خانوادهی دو نفرهیشان اضافه شده بود، بازی کند.
- بچه، کی بهت شطرنج رو انقدر خوب یاد داده؟
بچگانه و دست به کمر پرسید، انگار تفاوت سنیاش با آن دختر بیشتر از یک سال نبود.
مادام لوری لبخند به لب تکههای آخر گوشت را در تابه میچرخاند.علیرغم اینکه مردم آن دو را شیاطین هوسباز میخواندند و همسایهاش میگفت حقوقی که از آنها دریافت میکند همارزش پهن گاو است، او احساس میکرد زوج فرشتهمانند مقابلش را خداوند فرستاده.
دختران گوشهگیرش خیلی خوب با هردویشان خو گرفته بودند و هرشب قبل از خواب بارها و بارها نام آقایان ویلسون بر زبانهای شیرینشان جاری میشد. چه چیزی مهمتر از این؟
- وقتی مامانی رفت تو اون خونه بزرگه، شوهر آقای سهون یادم داد! گفتش آقای سهون بلد نیست.
منظور الین از خانهی بزرگ، همان اداره دادگستریست.
سه روز قبل در پایان دادگاه مادام لوری، برای تشکر ظرفهای پر از غذای خانگی به لوهان داد. صادقانه، دیوانهی طعم بینظیرشان شد.
چنین دستپخت خوبی برایش عجیب بود تا اینکه مادام گفت مدت زیادی در آشپزخانه یک رستوران کار میکرد. بعد از فوت پدرش، نمیتوانست دو دخترش را در خانه تنها بگذارد و هیچ آشپزخانهای پذیرای دو کودک نیست، پس استفعا داد.
چشمهای لوهان درخشیدند، سر جایش بند نشد و دوان دوان سمت همسرش رفت تا از او بپرسد میتوانند مادام را بهعنوان آشپزشان استخدام کنند یا نه.. البته که پاسخ سهون "هرچی شما بگید ارباب" بود.
- شوهرم بهت نگفت که من چه مهارتهایی دارم؟
چیدن میز شام را متوقف کرد و با چشمهای درشت شده به همسرش چشم دوخت. چهرهی سهون پر بود از شیطنت و اصلا بعید بهنظر نمیرسید که چه حرفهای خجالتآوری ممکن است بزند.
- تیراندازی و اسبسواری! من خیلی حرفهایم خانم الس، اگه بخواید میتونم یادتون بدم.
نفس راحتی کشید و ندید که مادام لوری ریز ریز میخندد. توجه الین واقعا جلب شده بود و حالا نشسته کنار سهون، درمورد تیراندازی سوال پیچش میکرد.
YOU ARE READING
Harvey Dossier
Fanfiction¬Fiction: Harvey Dossier "پروندهی هاروی" ¬Couple: HunHan ¬Genre: Romance, Smut, Historical (1900s), Mystery, Criminal ¬Writer: YanHuan ¬روزهای آپ : یکشنبه برههای از سالهای امپراتوری ادوارد هفتم در بریتانیای کبیر، زمانی که توماس، سایه مرگ بر...