بلافاصله سمت آرتور برگشت، که قبل از آن هم به لوئیس خیره بود. میدانست قرار است چیزهایی ببیند که حالش را خراب میکنند؛ اما به بی خبری و افکار سردرگم ترجیحش میداد.
- میخوام ببینمش.
سری تکون داد و بهش کمک کرد بایسته و سمت نردههایی برود که بالای سالن اصلی قرار داشتند.
صبورانه کنار لوهان قدمهای آرام برمیداشت و از این بابت که جلوی او تظاهر به چیزی نمیکرد خوشحال بود. رفته رفته حقایق رو میپذیرفت، بدون اینکه احساساتش تغییری کند.
پشت نرده های چوبی، روی زانوهایش نشست تا کمترین فشار را به حفرهی ملتهبش وارد کند و دید که آرتور تکیه به دیوار ایستاد.
با توجه به اینکه نردههای آن قسمت، شبیه سوراخ بزرگی در سقفِ پایین بود، از اینجا تمام سالن را میدید بی آنکه کسی متوجه حضورش شود.
گراهام روی مبل تک نفره و شهردار پوند کنار او روی مبل سه نفره جا داشت. قسمت آزاردهنده ماجرا، همسرش و آنی در فاصله خیلی کمی از هم روی مبل دو نفره بودند!
واضحا بهترین پیراهنش رو به تن داشت و تلاش می کرد موهای طلاییاش را به جلب توجه ترین شکل بین انگشتهایش بازی بدهد، بیخبر از آنکه فقط یک موهای طلایی توانستند توجه سهون را داشته باشند.
نردههای چوبی را بین دو دست فشرد و اخمی کرد. هرسهی آنها به طرز احمقانهای لبخند میزدند و واضحا مخاطب حرفهایشان سهون بود. لوهان فقط گهگاهی صدای خندههای مصنوعی و تشریفاتی میشنید.
چند دقیقه به همان منوال سپری شد که سهون ایستاد. خوشحالی لوهان چندان دوام نداشت، خیلی زود دستش را سمت آنی دراز کرد.
- آرتور اون هرزهی لعنتی فلج شده؟ نمیتونه خودش بایسته؟
لبخند کوچکی از لحن و چهرهی عصبی لوهان زد. خیلی کم پیش میآمد ناسزا گفتن او را بشنود. به شکل شیرینی حسادت میکرد. آرتور مطمئن میشد که تمام اینها را به برادرش بگوید.
در همان فاصله کمی که میخواست سمت مبلمان کناری حرکت کنند هم آنی دستش را دور بازویی که واضحا به لوهان اختصاص داشت حلقه کرد. احتمالا چهار روز قهر فقط برای همین موضوع کافی و حتی کم بنظر میرسید.
امیدوار بود حالا که جدا و در جای بزرگتری نشستند، کمی با فاصله باشند؛ اما دختر لجوجانه خودش را نزدیک هکتور کرد و سر روی بازویش گذاشت، دستش را گرفت و زانوسش را کمی بالا برد تا روی ران سهوند تکیه بدهد. ذرهای سنگینی و متانت در رفتارش نداشت.
چرا سهون هم مثل او رفتار بد نشان نمیداد و کمی پسش بزند؟ لبخند همسرش به دختر کنار نمیرفت، درحالی که او احمقانه چانهاش لرزید و نوک انگشتهایش از فشردن زیاد سفید شده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Harvey Dossier
Fiksi Penggemar¬Fiction: Harvey Dossier "پروندهی هاروی" ¬Couple: HunHan ¬Genre: Romance, Smut, Historical (1900s), Mystery, Criminal ¬Writer: YanHuan ¬روزهای آپ : یکشنبه برههای از سالهای امپراتوری ادوارد هفتم در بریتانیای کبیر، زمانی که توماس، سایه مرگ بر...