Part "19"

41 9 2
                                    

از سرمایی که با هربار کام گرفتن از سیگار در ریه‌هایش می‌رفت اخمی کرد و تصمیم گرفت این آخرین نخی با‌شد که روز تولدش می‌کشید.

نمی‌خواست اعتراف کند که پایین پله‌های ورودی اطراف را نگاه می‌کرد، درحالی که بی دلیل منتظر آمدن همسرش بود.

روز بسیار طاقت‌فرسایی داشت.
صبح، لوهان در عادی ترین حالتش با سهون رفتار کرد. بوسیدش و گفت روز خوبی داشته باشد، همچنین اضافه کرد که کار مهمی دارد و امروز را مرخصی می‌خواهد.

چه کاری داشت؟ اصلا چه کاری مهم‌تر از توجه به سهون آن هم در روزی که تولدش بود؟ می‌خواست بالغانه رفتار کند پس بی‌ هیچ چون و چرا به همسر مرموزش مرخصی‌ داد. در اعماق قلبش امید داشت که تمام این‌ها بخشی از یک غافلگیری باشند.

اما دیر نبود؟ هوا کم کم تاریک و تولد سهون هم به پایان خودش نزدیک می‌شد. درحالی که بجز تبریک خشک و خالی اطرافیانش چیزی نگرفته بود. امسال حتی آشنایان خارجیش هم او را فراموش کرده بودند و پستچی فقط نامه‌ی رزالین و وندل را در دستش گذاشت. او زمان دانشجویی‌اش در آلمان دوست‌های زیادی پیدا کرد! از دوست صمیمیِ فرانسوی‌اش، آنا، توقع چنین چیزی را نداشت. صرف نظر از لینا، لئون، ایرما و آنسل، دوستان آلمانی‌اش. شایدهم بی‌توجهی از جانب همسرش او را کمی حساس کرده بود.

بخش نامعقولی از ذهنش می‌گفت که تئودور را به اداره بیاورد تا کمی کنجکاوی‌اش را کاهش دهد؛ اما اینکار خطرناک بنظر می‌رسید، درحال حاضر سهون نسبت به همسرش، بزدل و محافظه‌کار ترین شخصی بود که لندن.. نه.. حتی انگلستان هم نه، بلکه بریتانیا به خودش دیده است.

با افراد زیادی که راجع موضوعات مختلف شکایت داشتند هم بحث کرد و نیم بیشتری از آنها را گردن آرتور انداخت تا بتواند از چند ملک دیدن کند؛ اما در کمال ناباوری، خرید خانه سخت‌تر از چیزی که انتظار داشت بنظر می‌رسید و تمام صاحبان املاک می‌خواستند از "هکتور ویلسون" بودن او نهایت استفاده را ببرند و خانه های بدردنخور خودشان را با بالا ترین قیمت به فروش برسانند که عاقبت بخاطر معامله با یکی از ویلسون‌ها، کمی سر زبان ها بیفتند.

- قربان بازجویی به اتمام رسید. متهم داوطلبانه اصرار داشت اظهاراتش درمورد چهره‌ی توماس هاروی رو ترسیم کنیم.

پوشه‌ی جلد سخت را از مرد جوان گرفت و سیگار نیمه روشن به زمین انداخته شد.
همان‌طور که حق داشتند، سؤالات کمی از میشل پرسیده بودند که تمامشان نیز حول و محور ورود غیر قانونی‌اش به عمارت و ایجاد مزاحمت می‌چرخید. سهون چیز‌های بیشتری می‌خواست.

ورقه‌ی آخر، طرح حرفه‌ای پسری با موهای کوتاه و ظاهرا بور، چشم‌های آبی و از همه مهمتر زخم نسبتا بزرگی روی گونه‌اش بود. با تصویری که از بچگی توماس دید ارتباط و شباهت داشت.

Harvey DossierWhere stories live. Discover now