درحینی که به اطراف نگاه میکرد، دست سهون را گرفت و از ارابه پیاده شد. دو افسر، یک بازپرس و بجز خودش و سهون، دو کارآگاه دیگر هم آنها بودند. مسئله مهمی بنظر میرسید.- سهون..
- به من نگاه کن عزیزم.
با چشم های نگران سمتش برگشت که صورتش بین دست های سهون گرفته شد.
شصت های بزرگش گونههای لوهان را نوازشی نرم کردند. همراه با لبخند ناواضحی که چشم هایش رو آرام تر نشان میداد، عنبیه های خاکستری رنگش با عشق، آرامش را درون چشم های اقیانوسی مقابلش فرستاد.
آنقدر که به او خیره ماند که صداهای اطرافشان همراه زمان و حرکات متوقف شد. با دیدن مردمک های همسرش که از جمع شدگی خارج میشدند، پلک زد و نزدیک رفت، بوسهی آهسته و سطحی روی پیشانیاش گذاشت.
چشم های لوئیسش لبخند میزدند.- توی راه خیلی تمرین کردیم، نکنه بهونه بود ها؟
با یادآوری چند دقیقه پیش که بین بوسه های پی در پیشان گفت که این روش برای کاهش استرس بیشتر نتیجه میدهد تا نفس های عمیق و آب نوشیدن، به سختی از بین دستهای سهون خندهای کرد. جلو آمدنش باعث شد لپ های پنبهای اوجمع شوند و لبهایش بیرون بزنند.
- خدایا نگاش کن، چقدر همسر من دوست داشتنی و بامزهست!
قبل از اینکه با حرص دوباره سمتش برود و بوسهی محکمی از او بگیرد، عصا به شکمش کوبیده شد و با عقب کشید.
- وسط خیابونی که سه ساعت قبل داخلش قتل اتفاق افتاد جای اینکاراست؟
با اخم خطاب به سارق پسر کوچولویش گفت. چند دقیقهای هست که از دور به آنها خیره شده و منتظر بود بالاخره همدیگر را رها کنند، اما بعد متوجه شد اگر اقدامی نکند، آدمهای اطرافشان شاهد چیزهای بیشتری میبودند!
- سلام پدر!
سمت لوهان برگشت و با دیدن لبهای پررنگ او اخمش از قبل هم غلیظ تر شد. عصایش را روی زمین کوبید. ساعت جیبی توی دستش را سمت پسر زیبا اما بینظمش گرفت.
- بیست و شش دقیقه و سی و یک ثانیه دیر کردید!
لوهان که میدانست دلیل بدخلقی های پدرخواندهاش چیست، با لبخند محوی به جسم گرد نگاه کرد. همان ساعت ارزان قیمتی که وقتی سیزده سالش بود برای الیور خرید، حالا میشد فهمید چرا انقدر نسبت به سهون و ازدواجشان مقاومت محکمی دارد.
- دیگه تکرار نمیشه افسر هیل، همسرم یکم استرس داشت و زمان حین آروم کردنش از دستمون در رفت!
با دیدن سهون که حین ماساژ دادن شکمش، دست لوهان را گرفت، دندادن هایش را به هم فشرد. چرا آن پسر لعنتی طوری لوهان را همسر خودش خطاب میکرد که انگار او هیچوقت پسرخواندهی الیور نبوده؟ هیچکس احساسات پدرانهاش را درک نمیکرد!

YOU ARE READING
Harvey Dossier
Fanfiction¬Fiction: Harvey Dossier "پروندهی هاروی" ¬Couple: HunHan ¬Genre: Romance, Smut, Historical (1900s), Mystery, Criminal ¬Writer: YanHuan ¬روزهای آپ : یکشنبه برههای از سالهای امپراتوری ادوارد هفتم در بریتانیای کبیر، زمانی که توماس، سایه مرگ بر...