- داستان آشنایی خیلی بامزهای دارید.عشق نوجوانی که در نهایت به ازدواج ختم شد.
دو طرف لبهایش منحنی بزرگی گرفت و تایید کرد. با توجه به اینکه مارکوس برخلاف لبخند وارونهای زد و سرش را کوتاه پایین انداخت، حدس سهون که میگفت آن پسر فردی را برای دوست داشتن ندارد حقیقی تر بنظر میرسید.
در هر صورت، امیدوار بود که او هم بتواند خیلی زود طعم دوست داشتن را بچشد! مارکوس اینجا حضور پیدا کرد که جای خالی گراهام را برای هکتور پر کند. در دو روزِ گذشته، او تبدیل به دست راست سهون در این آشوبها شده بود و به خوبی میدانست چطور جمعیت آشفته را با چند جمله آرام کند.
دستش را روی نرده چوبی گذاشت و از بالا به مردمی خیره شد که حالا با آرامش نسبی دور میزهای گرد نشسته بودند و راجع به موضوعات مختلفی صحبت میکردند. میدانست که هرلحظه امکان داشت با فریاد اعتراضآلود یک فرد دوباره همهمه ایجاد شود.
- بریم پایین؟ وقتشه اونها رو به عمارتهاشون راهنمایی کنیم.
بیصدا سری تکان داد و جلوتر از مارکوس پلهها را طی کرد. روی هر پلکانی که پا میگذاشت، از روی عادت میخواست منتظر حلقه شدن دست همسرش دور بازویش باشد. جای خالی عزیزکردهاش زیادی احساس میشد.
با طی کردن آخرین پله، سنگینی نگاههای زیادی را احساس کرد؛ اما این چیز جدیدی نبود، بنظر میرسید یکی از این نگاهها آغشته به تنفر و خشم شده! بدون اینکه آشفتگی در چهرهاش نشان دهد، دید کوتاهی به اطراف انداخت.
همه به آهستگی با هم و با مارکوس خداحافظی میکردند و یکی یکی به سمت خروجی میرفتند.
متوجه مردی شد که با چهرهای ناخوانا، برخلاف جمعیت قدم برمیداشت و مستقیم به سمت هکتور میآمد.
- مشکلی پیش اومده آقای جرلیف مانفلید؟
مارکوس پرسید و هکتور متعجب ابروهایش را بالا فرستاد. مردی که حالا فهمید یکی از اعضای آن خانوادهی نفرت انگیزه، درست مقابل او ایستاده بود و به سردی چشمهای سهون را هدف داشت.
- امکانش است تنهایی باهم صبحتی داشته باشیم؟
نگاه کوتاهی بین سهون و مارکوس شکل گرفت و نامطمئن، سرش را تکان داد. سالن تقریبا خالی از افراد شد و دو مرد پشت سر همدیگر، به سمت نزدیکترین سالن قدم برمیداشتند.
مطمئن بود مانفلید فقط برای صحبت نمیخواست که با سهون تنها باشد، به محض ورودشان به سالن، مارکوس در نزدیکترین فاصله خروجی میایستاد تا از سلامت سهون اطمینان حاصل کند.
همه میدانستند هرجا که آن خانواده حضور داشته باشند، بزودی درگیری و مرافعه هم به آنجا خواهد رفت.
YOU ARE READING
Harvey Dossier
Fanfiction¬Fiction: Harvey Dossier "پروندهی هاروی" ¬Couple: HunHan ¬Genre: Romance, Smut, Historical (1900s), Mystery, Criminal ¬Writer: YanHuan ¬روزهای آپ : یکشنبه برههای از سالهای امپراتوری ادوارد هفتم در بریتانیای کبیر، زمانی که توماس، سایه مرگ بر...