Part 6 🧚‍♂️

129 58 3
                                    

خداحافظی از لوهان و ورودش به خونه همزمان با دیدن جونگین و دیدن چهره ی ناراحتش شد.

+جونگین؟

_تو گفتی هدیم به کیونگسو رو اینجا رو جا نذاشتم! پس چرا توی سطل بود؟

+اه اون...خب...فکر کردم...فکر کردم جعبش خالیه.

جونگین بدون اینکه اشاره ای به تیکه های شکسته ی داخل جعبه بکنه روی مبل دراز کشید و چشم هاش رو بست. نمیتونست بیشتر از این بحث رو ادامه بده.

+جونگین؟ حالت خوبه؟

_اره. یکم ذهنم درگیره.

+درگیره چی؟

_کیونگسو.

چهره ی سهون درهم شد اما به سوالاتش ادامه داد: چرا؟

_حس میکنم...حس میکنم آدم مزخرفیم هون! تا حالا انقدر احساس بدی نسبت به خودم نداشتم.

+باهم دعوا کردین؟

چشم هاش رو باز کرد و سرش رو به دو طرف تکون داد.

_نه...اون آدم خوبیه و دقیقا به خاطر همینه که دلم نمیخواد این وضعیت ادامه پیدا کنه.

کلافه دستی توی موهاش کشید و همونطور که به طرف اتاقش میرفت تا لباس هاش رو عوض کنه گفت: نمیفهمم چی میگی جونگین! ولی لطفا فکر کردن درباره ی اونو تموم کن. بچه نیست که احتیاج به نگرانی تو داشته باشه.

جونگین برای بار هزارم توی اون شب نگاهی به مبلغی که به حسابش واریز شده بود انداخت و دوباره چشم‌هاش رو با نفس عصبی و عمیقی بست و زمزمش به گوش هیچ کس نرسید.

_حس میکنم دارم ازش سواستفاده میکنم.

*****

با چشم های به خون نشسته اخرین دقایق فیلم رو نگاه کرد و با خستگی عینکش رو دراورد و دستش رو چشم هاش کشید.

کل دیشب رو بی اختیار پای لپ تاپ جونگین نشسته بود و تعداد فیلم هایی که دیده بود از شمارشش خارج بود.

به محض خاموش کردن لپ تاپ کای با پخش شدن سلام بلند و پر انرژیش تو فضای خالی توی کتابخونه وارد شد.

جونگین با لبخند عمیقی جلو اومد و با‌ دیدن گود عمیق زیر چشم های کیونگسو با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت.

_کیونگسو؟ چیشده؟ چرا قیافت اینطوریه؟

+فکر کنم...زیاد با این کار کردم.

با تموم شدن حرفش نگاهی به انگشت کیونگسو که به لپ تاپش اشاره میکرد انداخت دستش رو گذاشت تا دماش رو بسنجه و با حس گرمای زیاد زیر انگشت هاش چشم هاش گرد شد.

_تا صبح داشتی فیلم میدیدی؟ اره؟

+آخه...آخه خیلی قشنگ بودن!

Sinner Angel 🧚‍♂️Onde histórias criam vida. Descubra agora