Part 11 🧚‍♂️

135 65 51
                                    

بی حال سرش رو روی میز گذاشته بود و به آرومی پلک میزد.
از اول صبح که چشم باز کرده بود دل درد خفیف اما اعصاب خورد کنی به جونش افتاده بود و باعث میشد دلش نخواد کاری انجام بده.

اذیت کننده نبود و شدت زیادی نداشت اما متداول بودنش انرژی رو از بدن کیونگسو بیرون میکشید و حس میکرد خوابش گرفته.
توی اون لحظه نفس کشیدن هم کار سختی به نظر میرسید.

خواست بازم تلاش کنه بخوابه اما صدای باز شدن در و بعد از سلام بلند جونگین حواسش رو سر جاش برگردوند.

سرش رو بلند کرد و با لبخند کمرنگی جواب کای رو داد.

جونگین پلاستیک توی دستش رو بالا گرفت و با قدم های بلند خودش رو به کیونگسو رسوند.

_نارنگی خریدم. وقتی...حالت خوبه؟

سرش رو تکون داد و با قرار دادن دستش روی پهلوش گفت: فقط...یکم دل درد دارم.

پلاستیک رو به دست دیگش داد و با گرفتن بازوی کیونگسو سعی کرد بلندش کنه.

_پس باید استراحت کنی. بیا. تا تختت میبرمت.

با کشیدن پتو تا بالای گردن کیونگسو میوه های نارنجی رنگش رو توی یخچال گذاشت و وقتی دوباره برگشت قیافه ی کیونگسو باعث شد با صدای آرومی زیر خنده بزنه.

_چرا انقدر ناراحتی؟

پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و با صدای آرومی گفت: اگه خوب نشه قراره همینطوری کل روز بیحال بمونم.

_اوه...قرار بود همراه اکیپ بزرگ و ماجراجوت اورست رو فتح کنید؟

+یا!

خنده ی بلند جونگین باز هم به گوش رسید و اینبار وقتی به طرف در میرفت گفت: تا وقتی برمیگردم یکم بخواب.

+کجا میری؟...یا کیم جونگین! با توام!

*****

نیم ساعت بعد جونگین با جعبه ی کوچیکی پیش کیونگسو برگشت.

تنها چیزی که از زیر پتو مشخص بود موهای پرپشت و مشکی رنگ کیونگسو بودن.
دستی بین موهاش کشید و پتو رو از روی صورتش کنار داد.

_گرمت نیست اخمالو؟

با باز شدن چشم های کیونگسو جعبه رو بالا گرفت و با لبخند عمیقی گفت: رفتم داروخونه اینو بهم دادن. زود باش باید بخوریش.

توی جاش نشست و وقتی جونگین بطری شیشه ای رو دستش داد با حس بوی بدش صورتش رو جمع کرد.

+این چیه؟! چرا اینطوریه؟!

_داروعه! معلومه که خوشمزه نیست!

بلافاصله سرش رو تکون داد و با قرار دادن شربت قهوه ای رنگ روی میز دوباره زیر پتو رفت: نمیخوام! خودش خوب میشه. نمیخوام اینو بخورم.

Sinner Angel 🧚‍♂️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt