Part 28 🧚‍♂️

47 25 3
                                    

لعنت زیر لبی ای به فرد مزاحم پشت در فرستاد و با بیرون رفتن از تخت و کشیدن پاهاش روی زمین بالاخره خودش رو به ورودی رسوند.

با باز کردن در و دیدن جونگین چشم هاش بلافاصله گرد شدن و دو قدم برای ورودش عقب رفت.

جونگین با دیدن لوهان با تعجب نگاهی به اطراف کرد و بعد از اینکه دوباره چشمش روی بدن برهنه لوهان افتاد گفت: در واحد اشتباهی رو زدم؟ تو نباید الان توی خونه بغلی باشی؟

+کی برگشتی سئول؟

جونگین بدون اینکه حرفی بزنه وارد خونه شد و لوهان با دیدن چمدونی که همراه خودش میکشید جوابش رو گرفت.

+از فرودگاه اومدی اینجا؟...بهتر بود اول یه سر به خونت بزنی!

_احتمالا اوضاع خونم جالب نیست...گرسنم بود برای همین اول اومدم اینجا.

بدون توجه به لوهان چمدونش رو وسط اتاق رها کرد و به طرف یخچال رفت و هرچقدر که بین دست هاش جا میشدن از خوراکی های داخلش برداشت.

+این سه هفته ای که نبودی بهت گشنگی دادن؟

_تو واقعا نمیخوای یه چیزی تنت کنی؟

لوهان با یادآوری بدن برهنش وحشت زده دستی به لباس زیرش کشید و بعد از اینکه از حضورش مطمئن شد به طرف اتاق دویید.

جونگین نگاه کوتاهی به اطرافش انداخت و با صدای بلندی گفت: سهون کجاست؟

+دانشگاه

_پس تو چرا اینجایی؟

وقتی جوابی نگرفت سیب بزرگی رو برداشت و با نگاه به اطراف شروع به خوردن کرد.

با بیرون اومدن لوهان تکون معذبی توی جاش خورد و نگاهش رو به میز مقابلش داد.

لوهان بی توجه به جونگین روی کاناپه نشست و سعی کرد خودش رو با گوشیش سرگرم کنه.

جونگین نگاه کوتاهی بهش انداخت و با گیر انداختن لبش بین دندون هاش سرش رو پایین انداخت.

اون مطمئنا از کیونگسو خبری نداشت اما جونگین نمیتونست جلوی خودش رو برای پرسیدن بگیره.

_توی این...مدتی که نبودم به خونمم سر زدین؟

+من نه اما سهون یه بار رفت.

_خب؟

+همین! خوراکی هایی که داشتی رو آورد تا باهم بخوریم.

سرش رو تکون داد و با دادن نگاهش به اطراف سعی کرد سوال بهتری بپرسه.

_لوهان...تو از کیونگسو خبری نداری؟

+نه! چرا باید داشته باشم؟

_یعنی میگی سهون هیچی درباره اتفاقی که افتاده به تو نگفته؟

Sinner Angel 🧚‍♂️حيث تعيش القصص. اكتشف الآن